قوم مداری، تفکری است که شخص گروه اجتماعی خود را بالاتر از دیگر گروهها دانسته و رفتار خود را بر اساس این طرز فکر بنا می نهد. علاوه بر برتر دانستن منطقه، فرهنگ و گروه خود در برابر دیگر گروهها رفتارهای تبعیض آمیز در پیش می گیرند و به نوعی درجه بندی دیگر گروهها را نیز با استناد به گروه خود انجام می دهند. وجود قوم مداری از بدو تاریخ مورد قبول محققان می باشد، در واقع دشمنی در برابر خارجی ها فقط مخصوص گروههای انسانی نیست بلکه گروههای حیوانی هم به گروهی که از گله ی خود نیستند دشمنی می ورزند.از دید فاشیستها مفهوم ملت، مفهومی «باز» نیست که پذیرای هر مردمی در داخل خویش باشد، بلکه به مثابه «باشگاهی» اختصاصی است که متعلق به افرادی میباشد که تولد در داخل گروهی خاص و وابستگی خونی ـ فرهنگی به آن به وجود آورندهی حقوقی ویژه برای آنان خواهد بود. این امر اشاره به نگرشی «قومی» به ملت دارد که در ذات خود قوم متعلق به خویشتن را «برگزیده» و دارای حق حیات ویژه میداند.
اصطلاح آریایی
اصطلاح آریایی در اواخر قرن نوزدهم توسط ماکس مولر محقق انگلیسی ـ آلمانی برای طبقهبندی زبانها در مقابل اصطلاح هندو ـ اروپایی رواج یافت. تحقیقات مولر جنبهای نژادی نداشت، بلکه محققین پس از او کاربردهای نژادی را ضمیمهی این اصطلاح کردند. در اواخر قرن نوزدهم و اوایل سدهی بیستم، عقاید نژادی و امپریالیستی و نیز داروینیسم اجتماعی در مناطق آلمانی زبان چهرهای علمی به خود گرفتند و در قالب دانشکدهها و کرسیهای علمی ـ پژوهشی مختلف بر آن بودند تا به امر مهندسی اجتماعی پرداخته و با زدودن ناخالصیهای موجود در فرهنگ آلمانی، که در طی قرون متمادی اتفاق افتاده بود، اقدام به ساختن جامعهای نیرومند کنند. واپسین سالهای حکومت ویلهلم، شاهد فزونی گرفتن گرایش به مطالعات باستانشناختی و زبانشناسی در تاریخ آلمان باستان بود. افرادی نظیر ریچارد واگنر و فلیکس دان مطالعاتی را در زمینهی اروپای شمالی و آلمان باستان پایهگذاری کردند. گروهی که در دانشگاههای آلمانی به این دست مطالعات میپرداختند روابط بسیار نزدیکی با اتحاد پان ژرمن و مجلهی مقالات سیاسی ـ انسانشناختی داشتند. ادامه دهندگان این تحقیقات افرادی نظیر هیملر و آلفرد روزنبرگ بودند که بعدها انجمن توله را بنیان نهادند؛ وظیفهی این انجمن واکاوی تاریخ آلمان و استخراج اساطیر آلمانی بود. انجمن مذکور وابسته به اِساِس بود و در ضمن وظیفهی زدودن علائم، نمادها و تاریخ یهودی را از اساطیر آلمانی داشت. اصلیترین عملکرد این مطالعات تمایزگذاری بین آلمانی و آلمانیبودگی (منظور از آلمانی افرادی هستند که در داخل مرزهای آلمان به سر میبرند، ولی آلمانیبودگی اشاره به افرادی دارد که خون آلمانی در رگهای آنان جاری است، حتی اگر این افراد در داخل مرزهای آلمان نیز ساکن نباشند) چنین تفاوتی را میتوان در اختلاف دو واژهی Nationhood و Nationality نیز مشاهده کرد. در زبان فارسی هر دو عبارت به ملیت ترجمه شدهاند اما پسوند hood از زبان آلمانی وارد انگلیسی شده و به معنی «یکپارچگی» است. تعریف فوق از ملیت، یکپارچگی فرهنگی و نژادی را مد نظر دارد. (Hattstein, 2006, 61)
آلمانی بودگی و آریایی
اصطلاح آلمانیبودگی از قرن چهاردهم رواج یافت و بیانگر بینشی است که آلمانیها را اصیلترین مردم در کرهی خاکی محسوب میکند و زندگی آنها را بر روی زمین حتی پیش از ظهور آدم و حوا میداند. طبق این بینش، آلمانیها مردمانی اصیل با روحی آزاد هستند، ولی به موجب آمیزش این نژاد با دیگر نژادها در طی امپراطوری روم، اصالتشان به خطر افتاده است. این اندیشه در گفتههای هیتلر نیز طنین مییابد؛ وی در نبرد من مطرح میکند که همخون شدن نژاد آریایی با نژادی پستتر سبب ویرانی خود نژاد برتر یعنی آریایی شده است. وی در ادامه میافزاید برتری نژادی سیر عادی طبیعت است و هر نژادی که به این سیر طبیعی احترام نگذارد در واقع خود را از سیادت و سعادتی که باید بدان نائل شود، محروم میسازد. از دیدگاه هیتلر در ابتدای تمدن بشری، نژاد آریایی که ریاست زمین را برعهده داشت، در مناطق مختف نژادهای دیگر را به کار گماردند و بر اثر کمک و یاری نژاد آریایی، نژادهای تحت فرمان بالنده شده و رشد یافته و خود موجب تمدنهایی در سطح پایینتر در مناطق دیگر شدند (هیتلر، 1384، 172-178).
بر مبنای آنچه که گفته شد، آلمانیبودگی شرط لازم آریاییبودن میباشد. مطالعات متفکران توله بیشتر تحت تأثیر علاقهی وافر هیتلر به واگنر و فرهنگ اساطیری آلمانی بود. به خاطر پیشینی و آسمانی دانستن نژاد آلمانی، این گروه در مطالعات خود مدعی میشوند که تمدن یونانی و مصری ریشه در عملکرد و فعالیت آریاییها داشت. ایجاد ارتباطی عمیق بین آلمانیبودن و آریاییبودن، هدف نهایی این مطالعات بود که در نهایت در چهرهی ملت آلمانی، که ملتی اصیل و نژادی خالص بود، متجلی میشد.
پیوند آلمانی بودگی با آریایی و وجود نژادپرستی عریان در این مفاهیم اصرار پان ایرانیست ها به آریایی بودن در واقع پذیرش آریایی بودن نیست بلکه پذیرش نژادپرستی موجود در این تفکر می باشد.
والتر ووست نظریهپرداز نژادی آلمانی معتقد است که در کالبد نژاد هندو ـ آلمانی روحی آسمانی دمیده شده و بر مبنای اساطیر، زمین از جانب خداوند مادر این نژاد تعیین گردیده است. بر اساس این ازدواج مقدس نسل هندو ـ آریایی پرورش یافته و چنین نسبتی رابطهی این نژاد را با خدایگان احترامآمیز کرده است. برخلاف اقوام سامی که خود را آلوده به گناهان تصور میکنند و در پیشگاه خدایان زانو میزنند، با توجه به ریشهی نژاد هندو ـ آلمانی، آنها با احترام در مقابل خدایان خود میایستند و دستانشان را به آسمان بلند میکنند. ادعای آلمانیها در مورد امتزاج مقدس روحی آسمانی با مادری زمینی، موجب مشروع جلوه دادن اقدام آنها در توسعهطلبی ارضی میشود. روح آسمانی که در خون آریایی و آلمانی تجلی مییابد و پیوند آن با زمین، در حالت کلی و نه تکه زمین به خصوصی، این توسعهطلبی ارضی و هجوم به دیگر سرزمینها را حق مسلم آلمانیها به شمار میآورد. شیوهی پرستش خدایان که ووست آن را مطرح میکند و قیاس آن با عبادت سامیها، دعوی قدرت و نجابت آلمانی را در مقایسه با سایر ملل میکند. چنین ادعایی حمله و تصرف زمین را حق مسلم آلمانی قلمداد میکند، چرا که نیاکان آلمانیها زمین وحشیای را که جز جنگل و صحرا نبود از هزاران سال پیش با کشاورزی رام کرده و در تصرف خود درآوردهاند. حال نیز آلمانیای که رابطهی دوستانه با خدایگان دارد و نیز برتریای از این جانب که نیاکانش رامکنندهی زمین بودند، میبایست قدرت تسلط بر سایر ملل را، که در مقابل خدایان گناهکارند، داشته باشد و مجدداً سروری خود نسبت به زمین و سایر ملل را در دست گیرد (Arvidsson, 2006, 19).
اسطورهی نژادی
آلفرد روزنبرگ در کتاب خود با نام اسطورهی قرن بیستم از مکانی اسطورهای سخن میگوید که نژاد خورشید (آریایی) در آنجا پا به عرصهی هستی نهاده است. این سرزمین در نقطهای دور دست در شمال، در جایی که سال دقیقاً به دو نیم تقسیم میشود، قرار دارد؛ قلمرو مورد بحث قارهی آتلانتیک است که به اصطلاح آتلانتیس نامیده میشود. اسطورهی فوق اشاره به زاده شدن مرد آریایی از پدری آسمانی و مادری زمینی دارد؛ نژادی که فرزند راستین و نگاهبان جهان از سوی پدر آسمانی تعیین شده است. وی در ادامهی همین مطلب میافزاید «جنگجویانی که گوش به فرمان وارث [رهبر] شمالی هستند در تمنای فتح [آتلانتیس] و شکلدهی مجدد آن برخواهند آمد» چنین اسطورهسازیای اذهان عمومی را جهت یورشی نظامی به نقطهای دیگر از جهان آماده میکند، زیرا آتلانتیس در اساطیر یونانی جزیرهای گمشده در اقیانوس اطلس در آنسوی ستونهای هرکول است، از اینرو دستگاه تبلیغاتی رژیم نازی امکان آن را خواهد داشت تا از طریق تبلیغات وسیع خود به وسیلهی رسانههایی که در اختیار دارد مکان جدیدی را پس از پیروزی احتمالی در جنگجهانی دوم معرفی کند و حملهی نظامی دیگری را شکل دهد. شاید دور از ذهن نباشد که از دید رهبران نازی این منطقه آمریکای شمالی لقب گیرد، چرا که به هنگام طرحریزی حمله و آغاز جنگ دوم، نازیها بر روی کاغذ فاتح منطقهی وسیعی از کرهی زمین به نام قلب زمین بودند. قلب زمین شامل مناطقی از اروپای شرقی و غربی، شمال آفریقا، خاورمیانه، قفقاز و روسیه میشد؛ از همینرو آتلانتیس میبایست در نقطهای دیگر از جهان تصویر شود (Rosenberg, 1982, 5).
اسطورهی نژادی آلمان درصدد بود تا سیاستهای آلمانیسازی خود را حتی در مورد کسانیکه زبان آلمانی نمیدانستند نیز اعمال کند. از این دیدگاه افرادی که حتی شیوهی فرهنگی زیست آلمانی را پیشهی خود ساختهاند، نمیتوانند خود را ژرمنی بنامند ولی کسانی که خون ژرمنی در رگهایشان جاری است، حتی چنانچه خود تمایلی به آلمانی بودن نداشته باشند، از نظر قومی، آلمانی محسوب میشوند. به همین خاطر برنامهی اِساِس جهت آلمانی کردن برخی اهالی لهستان، رومانی و روسیه به اجرا درآمد (کالیس، 1382، 85-86).
یهودی ستیزی
بالاترین تجلی نژادپرستی دولتمردان آلمانی در سیاستهای یهودستیزی آنان ظاهر میگردد. گوبلز در رمان خویش با نام میشل زمانی که به توصیف یهودیان میرسد، مینویسد؛
هیکل یک یهودی برای من کاملا نفرتانگیز و کراهتآور است.
از دیدن قیافه آنها حال تهوع پیدا میکنم.
یهودی در جبهه مقابل موجودیت ما قرار گرفته است.
من فقط نمیتوانم از او نفرت داشته باشم، بلکه باید او را کوچک شمرده و تحقیرش کنم. او حیثیت ملت ما را لکهدار کرده، ایدهآلهای ما را کثیف و اخلاق جامعهمان را خراب و نابود ساخته است.
به راستی این حرف آدم را یاد افغانستانی ستیزان در ایران می اندازد.
یهودی به مثابه دمل چرکینی است که بر کالبد موجودیت ملت ما چنگال گسترده است … مسیح هرگز یک یهودی نبوده و من احتیاجی ندارم که این مطلب را با ارائه ادله و براهین علمی اثبات کنم؛ همینکه میگویم چنین است، کافی است (مانول و فرنکل، 1365، 64).
در اسنادی که در دادگاه نورنبرگ فاش شد، گزارشی از جلسهی هیئت وزیران در مورد بررسی وضعیت یهودیان ارائه شد که به صورت تندنویسی ثبت شده بود. در این نشست گوبلز در مورد یهودیان ابراز میدارد
هنوز هم میسر است که یک یهودی با یک آلمانی یک کوپه مشترک مخصوص خواب را در قطار مورد استفاده قرار دهند. وقت آن است که دستوری از طرف وزارت حمل و نقل رایش صادر شود و برای یهودیان کوپه بخصوصی مشخص شود که در صورتیکه همه آلمانیها نشسته باشند، آنها اجازه استفاده از آن را داشته باشند. اگر این کوپه مخصوص یهودیان بعلت ازدیاد مسافرین آلمانی اشغال بود، یهودیان حتی برای نشستن در کوپه مخصوص خود نیز حقی ندارند. در نتیجه این اقدام یهودیان با آلمانیها مخلوط نمیشوند. اگر جای مخصوص در نظر گرفته شده برای آنها پر شد، بقیه یهودیان باید بیرون در راهروی قطار بایستند (مانول و فرنکل، 1365، 293).
آلمانیها به خاطر سیاستهای مالی یهودیان در زمینهی بانکداری، آنها را دشمنان اصلی خود مطرح میکردند و اقدام به نابودی آنها کردند؛ دولت موسولینی، پیش از تبعیت از هیتلر در اقدام به یهودستیزی، افزایش زاد و ولد برای تولید نیروی کار را بهترین راه برای کسب منافع اقتصادی بیشتر میدانست و از همین رو برای به دستآوردن فضای حیاتی «در سپتامبر 1920 میلادی به هنگام سخنرانی در برابر مردم تریست، اسلاوها را مردمی «پست» و «بربر» توصیف کرد که ارزش سرزمین محل سکونت خود را ندارند» (کالیس، 1382، 100).
حزب پان ایرانیست
حزب پانایرانیست «سومکا» در 1331 توسط داوود منشیزاده تأسیس شد. منشیزاده به هنگام اقامت در آلمان با افکار نازیستی و سیاستهای هیتلری آشنایی پیدا کرد. لذا به تأسی از جنبش نازیستی علائم، پرچم، یونیفورم و سلام نظامی مخصوص به حزب خود را ایجاد کرد. یونیفورم اعضا، که اکثراً جوانان زیر بیست سال بودند، به رنگ جامهی سیاه جامگان ابومسلم خراسانی، نشان حزب که از شاهنامهی فردوسی اخذ شد سیمرغی بود که تداعی صلیب شکسته را مینمود و سلام هیتلری را نیز از نقش رستم و حالت سلام شاپور ساسانی گرفته بود (تربتی سنجابی، 1376، 153). پرچم سرخ رنگ سومکا نشان سیمرغ را در وسط خود داشت که همگی برداشتی از نازیسم آلمانی بودند.
شباهت این حزب به حزب ناسیونال ـ سوسیالیسم آلمانی ظاهرسازیای بیش نبود، چرا که تحت حمایت عوامل انگلیسی (مدیرشانهچی، 1375، 70) و دربار بود و محمدرضا پهلوی هزینه آنرا تأمین میکرد (فردوست، 1370، 140). عمده عملکرد این حزب ایجاد رعب و وحشت در میان مخالفین رژیم و نیز تبلیغ و کارشکنی علیه کمونیسم شوروی بود.
نتیجه گیری
با توجه به مواردی که در متن اشاره شد دوست دارم نتیجه گیری ام را با گریزی به نژادپرستی (توهم آریایی) موجود در ایران بیان کنم. در ایران در ادبیات مبارزه با نژادپرستی در علوم انسانی و علوم قضایی کمبودهای اساسی وجود دارد. یکی از سبب های این کمبود ایدئولوژی رضا خان برای ساخت تک ملت و دوام آن از طرف حکومت جمهوری اسلامی زیر لوای گفتمان انقلاب شیعی اسلامی می باشد که بر اساس آن پرداختن به مشکلات گروههای با زبان غیر فارس و دین غیر اسلام شیعی خیلی هم امکان پذیر نمی باشد و تدریس تاریخ رسمی در محافل علمی به نوعی پرده پوشانی تبعیض و نژادپرستی می باشد. یکی از دلایلی که از نژادپرستی به عنوان یک مشکل اجتماعی در ایران یاد نمی شود، گستردگی این مورد در میان مردم می باشد. مثل این جمله؛ “چه در طول تاریخ و چه امروزه ما ایرانیان نه تنها نژادپرست نبوده و نیستیم بلکه در طول تاریخ هم حقوق بشر نیز از طرف ایرانیان پایه گذاری شده”. نگاهی به سیاستهای دولت، روزنامه ها و رسانه های دولتی و یا کامنتهای اشخاص و گروههای مختلف قومی در شبکه های اجتماعی در این ده سال اخیر برعکس این موضوع را ثابت می کند. تبعیض و تحقیر علیه ترکها، عربها، بلوچ ها، سنی ها، بهائیان، زنان و … از جمله مواردی است که عکس این مورد را می رساند.
این ادعا امروزه هم بر اساس ایرانیان مهمان دوست، ایرانیان از هر قوم نژادی که باشند در طول تاریخ به خوبی خوشی کنار هم زندگی کرده اند و یا این ادعای تاریخی که ما مثل غربی ها نژادپرست نبوده ایم از جمله رعایت حقوق دیگر ملتها در زمان هخامنشیان از جمله مواردی است که هم در میان مردم گسترش داده شده و هم در کلاسهای درسی تدریس می شود.
منابع
تربتی سنجابی، محمود (1376)، کودتاسازان، تهران: مؤسسه فرهنگ کاوش. هیتلر، آدولف (1384)، نبرد من، مترجم عنایت، تهران: دنیای کتاب.
فردوست، حسین (1370)، ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، جلد اول، تهران: اطلاعات.
کالیس، ارسطو (1382)، ایدئولوژی فاشیست: سرزمین و گسترشطلبی در ایتالیا و آلمان، 1922-1945، مترجم جهانگیر معینی علمداری، تهران: امیرکبیر.
مانول، رآجر، و هاینریش فرنکل (1365)، گوبلز، مترجم مهدی شهشهانی، تهران: امیرکبیر.
مدیرشانهچی، محسن (1375)، احزاب سیاسی ایران: با مطالعة موردی نیروی سوم در جامعه سوسیالیستها، تهران: مؤسسه خدمات فرهنگی رسا.
میرزاپور. سجاد (1390) نقش اسطوره و صنعت فرهنگ در رژیم های فاشیستی، پایان نامه کارشناسی ارشد، تبریز.
Arvidsson, S. (2006). Aryan Idols: Indo-European Mythology as Ideology and Science. (S. Wichmann, Trans.) Chicago: University Of Chicago Press
Hattstein, M. (2006). Aryanism. In C. P. Blamires, & P. Jackson, World Fascism: A Historical Encyclopedia (C. Blamires, Trans., pp. 61-64). Santa Barbara: ABC-CLIO
Rosenberg, A. (1982). The Myth of The Twentieth Century: An Evaluation of The Spiritual-Intellectual Confrontations of Our Age. Brooklyn, NY: Revisionist Press