راقم این سطور، در چارچوب آداب معاشرت متعارف، برای شخص «آقای رضا پهلوی» بعنوان یک انسان فهمیده و با شخصیت احترام قائل است و در این مقاله و نگاه حقوقی، صرفاً به نقد و بررسی صریح و بی تعارف «عملکرد و شخصیت سیاسی» ایشان پرداخته می شود.
در ابتدا به این موضوع می پردازم که رضا پهلوی بعنوان یک «شاهزاده» چه حق و حقوقی دارد؟ (اوّل)، سپس بە این خواهم پرداخت کە رضا پهلوی بعنوان یک «شهروند» چه مسئولیتی دارد؟ (دو)
اوّل. رضا پهلوی بعنوان یک «شاهزاده» چه حق و حقوقی دارد؟
۱- چرا باید یک «حق ویژه» برای انسانی قائل شد که هیچ سببی برای برتری حقوقی او وجود ندارد !؟ چرا باید به صرف «تولد» و «شاه زاده» و «شهبانو زاده» بودن، برای کسی که فقط زحمت به دنیا آمدن را به خودش داده، برای کسی که فقط زحمت کشیده و به دنیا آمده است «حق ویژهٔ شاه و حاکم شدن» قائل شد !؟ این امر، نقض حق و اصل برابری انسانهاست.
۲- نفس «شاهزاده بودن»، هیچ حقی برای برقراری مجدد نظام ساقط شدهٔ پیشین ایجاد نمیکند. حق « شاه شدنِ » شاهزاده، حقی بوده در چارچوب نظام پادشاهی سابق که ساقط شده است و با سقوط نظام سابق، حقوق مترتب و منوط به وجود نظام پادشاهی هم ساقط می شود. مضاف بر این، «حق شاه شدن» هم در هیچ یک از اسناد و اعلامیه های جهانی حقوق بشر و قوانین دموکراتیک بینالمللی وجود ندارد و اساساً چنین حقی ذاتاً وجود ندارد. یعنی شاهزاده رضا، خارج از موازین جهانی حقوق بشر که به همهٔ انسانها از حمّال تا شاهزاده، من حیث هو انسان، بطور یکسان تعلق میگیرد، هیچ حق خاص دیگری ندارد.
۳- طبق هیچ یک از اصول و موازین حقوقی، شاهزاده بودن و نَسَب بیولوژیک وی به یک شاه و شهبانو، هیچ حقی برای او که بتواند به استناد آن رأساً و مجدداً نظام پادشاهی برپا کند ایجاد نمی کند. اساساً حق شاه بودن و شاه شدن، «بدون قانونگذاری»، وجود ندارد و شاه بودن و شاه شدن به صرف «وراثت خونی و بیولوژیک» انتقال نمی یابد تا گفته شود که چون خون شاه در رگ اوست، او باید شاه شود.
۴- از لحاظ حقوقی، عنوان «شاهزاده» یا «ولیعهد» عنوانیست که فقط در زمان و دوران و درون یک نظام پادشاهی معنی و دوام دارد و مادام که « نظام سیاسی-حقوقی پادشاهی » باقیست، این تیتر و سمت و عنوان حقوقی شاهزاده یا ولیعهد معتبر بوده و وجاهت قانونی دارد و به شخصی که در آن نظام، «ولایتعهدی» را به عهده دارد و پس از مرگ، ناتوانی یا خلع پادشاه از سلطنت، در آن نظام پادشاهی به مقام پادشاهی میرسد اطلاق میشود و اثر حقوقی ایجاد میکند و طبیعتاً با از بین رفتن آن نظام و رژیم سیاسی – حقوقی (که آن عنوان «شاهزاده» در بطن آن معنی پیدا میکرد، ولی دیگر نیست و ساقط شده)، این تیتر و عنوان هم ساقط میشود و ازبین میرود و خطاب کردن عنوان سیاسی – حقوقی شاهزاده به او بی معنی، لغو و فاقد وجاهت است. حقوق قائم به ذات آن نظام، با ساقط شدن نظام ساقط شدهاند.
«شاهزادگی» در نظام پادشاهی یک «شغل» و یک «منصبِ» دیوانی – درباری است. وقتی که آن نظام پادشاهی دیگر نیست و وجود ندارد، دیگر اثری هم از آن منصب و « شغل شاهزادگی » نیست و نمی ماند.
۵- عنوان «شاهزاده» برای رضا پهلوی، عنوانیست منسوخ ! از لحظهٔ سقوط رژیم پیشین و تأسیس رژیم جدید، رضا پهلوی دیگر از لحاظ حقوقی، شاهزاده و ولیعهد نیست ولو اینکه بعدها ( فرض محال که محال نیست) و در قانون اساسی دیگری و بر اساس تولد و شجره نامه، نوعی حق آب و گِل برای ایشان قائل شوند و براساس این پیشینهٔ خانوادگی، «مقام شاه شدن» را از نو تأسیس و حدود و ثغور آن را در آن قانون اساسی پیش بینی کنند و او را شاه کنند.
عنوان «شاهزاده» در حال حاضر و با سقوط نظام دیکتاتور پیشین، فقط یک تیتر و عنوان افتخاری برای رضا پهلوی بوده و فاقد هرگونه اثر حقوقی برای ایجاد سلطنت و پادشاهی است و تنها و تنها میتواند حق داشته باشد از این «عنوان» در زندگی و روابط شخصی و اجتماعی خود از آن استفاده کند و یا اگر از این «عنوان» استفاده کرد کسی نمیتواند او را بعنوان «جعل سمت» یا «جعل عنوان» و فریب مخاطب تحت پیگرد قرار دهد. بدیهیست که استفاده از این «ادات خطاب» برای مردم و مخاطبین او الزام آور نیست و فقط در سطح محاورات و رعایت آداب معاشرت فردی و شخصی میتواند کاربرد داشته باشد. کمااینکه از واژهٔ «شازده» و «شاهزاده» هم در همین حد صدف توخالی و بدون هیچ بار حقوقی برای آخرین فرزندان و شاهزادگان قاجار، که تا همین سالهای اخیر در همین پاریس در قید حیات بودند، استفاده می شد.
بلحاظ حقوقی، اینگونه نیست که رضا پهلوی بعنوان یک «شاهزاهٔ پیشین»، بطور مادام العمر «اهلیت تمتع» و حق «شاه شدن» داشته باشد. «آن سبو بشکست و آن پیمانه ریخت». کما اینکه شخصی که تا دیروز «وزیر» یا «رئیس جمهور» بوده و دوران وزارت یا ریاستش به اتمام رسیده، در عرف و روابط اجتماعی، او را همچنان با عنوان افتخاری « جناب وزیر یا آقای رئیس جمهور » مورد خطاب قرار میدهند، ولی این شخص دیگر نمیتواند به صرف داشتن این عنوان افتخاری، کماکان بعنوان « وزیر یا رئیس جمهور » عمل و اقدام بکند و مثلاً به وزارتخانهٔ سابقاً تحت وزارت یا قوهٔ مجریهٔ سابقاً تحت ریاستش دستور بدهند. بعنوان مثال و جهت تقریب ذهن، اگر شخصی، روزی روزگاری، یک روز «کدخدا» بوده باشد، تا پایان عمر او را کدخدا صدا میزنند در حالیکه هر کدخدایی دیگر «کدخدا» نیست. ازاینرو، «هر شاهزاده ای شاهزاده نیست» و «هر شاهزادهٔ بیولوژیکی، الزاماً شاهزادهٔ حقوقی هم نیست».
دوم. رضا پهلوی بعنوان یک «شهروند» چه مسئولیتی دارد ؟
۶- شخص رضا پهلوی، با توجه به سن و سال و نقشی که در زمان نظام سابق و حال داشته و دارد، ظاهراً مرتکب جرم و تقصیری نشده و طبق اصل اولیهٔ «شخصی بودن جرم و مجازات»، هیچگونه مسئولیتی در مورد جنایات و اعمال مستبدانهٔ پدر و جد پدری اش ندارد. اصولاً، مسئولیت، شخصی است و لذا به علت نسبت خانوادگی و به صرف «شاهزاده» بودن مسئولیتی حقوقی در قبال اعمال و رفتار پدرش که در آن دوران حاکم بوده است، ندارد. پدرش هم که به علت فوت، تعقیبش قانوناً منتفی است. بنابراین، تا اینجا مشکلی ندارد و یک انسان است مثل سایر هموطنانش. (البته مسئولیت و الزام اخلاقی و سیاسی او نسبت به موضع گیری شفاف و صریح نسبت به جنایتهای سیاسی آن دوران به قوت خود باقیست و نمیتواند با هیچ توجیه و دستاویزی از زیر بار آن شانه خالی کند)
۷- اما، موضوع مسئولیت حقوقی(مدنی) او نسبت به اموالِ «احتمالاً نامشروعی» که از طریق پدر و به نام سهم الارث به او و سایر اعضای خانوادهاش رسیده است کاملا جدی و قابل بررسی است. فقط یک قلم وجه نقد به میزان ۶۲ میلیون دلار، که حسب اظهار نظر خود ایشان، ۴۲ سال پیش به او رسیده و البته این مبلغ «ناچیز» وجه نقد، غیر از سایر املاک و اموال غیرمنقول و منقول و انواع اوراق بهادار و اشیاء و جواهرات و ماتَرَکی است که به او و هریک از وراث دیگر آخرین شاه ایران رسیده و از قِبَل آنها توانسته است یک عمر زندگی شاهانهٔ خود را سپری کند.
طبق مقررات و قوانین مدنی و امور حسبی ایران « استقرار مالکیت وراث بر سهم الارث خود، منوط است به اداء حقوق و دیونی که به ترکه میت تعلق گرفته است» و لذا اگر دولت و صندوق بودجهٔ مملکت قانوناً طلبکار باشد باید قبل از هرگونه تقسیم ارث و تمتع و انتفاع، به ایفاء تعهدات و پرداخت بدهیها اقدام کرد. در نتیجه اگر مالی از اموال کشور و بودجهٔ عمومی (که صرفاً «در اختیار» پدرش بوده آنهم بدون اینکه قانوناً مالکیتی شخصی بر آن اموال داشته باشد)، به سببی غیر از اسباب قانونی انتقال مالکیت، در ید و تصرف او قرار گرفته باشد، قابل استرداد خواهد بود.
البته شاید دولت دمکراتیک آینده بتواند، درمانحن فیه، موارد خاصی از هزینه کردن ها را (اگر وجود داشته باشند) لحاظ کرده و آنها را تحت شرایطی از مبلغ کل «محکوم به» کسر نماید:
مثلاً اگر بخشی از آن اموال را، در این سالها، بصورت بورس تحصیلی به دانشجویان مستعد ایرانی، که آینده سازان ایران هستند، پرداخت کرده باشد!؟ و یا به خانوادهٔ زندانیان سیاسی کمک مالی کرده باشد!؟ و یا به رسانههای دمکرات و مستقل و آزادیخواه و روزنامه نگاران و فعالین سیاسی و مدنی کمک مالی پرداخت کرده باشد!؟ و اموری از این قبیل … ولی اگر فقط برای زندگی شخصی و خصوصی خودش هزینه کرده، باید مسترد کند.
مگر نه این است که خود ایشان «به درستی» در اظهارنظری در موسسهٔ واشنگتن میگوید که باید اموال این «آقازادهها» در خارج از کشور توقیف و مصادره شود و خرج اعتصابات و اعتراضات و کسانی شود که در داخل کشور اعتصاب و اعتراض میکنند !؟ پس چرا خودش همین کار را با اموال « شاهزاده – آقازاده » بودن و سهم الارث خود (که فقط یک قلم وجه نقد ناچیز از سهم او در ۴۲ سال پیش، ۶۲ میلیون دلار بوده است !) و نیز سهم سایر وراث دیکتاتور پیشین ایران نمیکند و آنها را خرج مبارزه علیه جمهوری اسلامیِ چوبهٔ دار و رسیدن به آزادی نمیکند !؟ این اموال جملگی متعلق مردم نگون بخت ایران است و در دست هرکس که باشد، باید مسترد شوند و مفاصا حساب مربوطه صادر گردد.
۸- در دنیای سیاست «امر غیرممکن و محال وجود ندارد» و به همین دلیل هم هست که گفته می شود که «سیاست هنر ممکن است» و میتوان هنرنمایی کرد و حسب تلاش و توانایی ها و در نظرگرفتن ظرافت و پیچیدگی های بازی های قدرت های درگیر در معادلات و زورآزمایی ها و معاملات پشت صحنه، هر کار به ظاهر غیرممکن را ممکن کرد و با پراگماتیسم سیاسی ثابت کرد که سیاست هنر ممکن است. از این منظر، غیر ممکن نیست و ممکن است وضعیت به گونه ای رقم بخورد که رضا پهلوی «شاه» شود.
اما، به نظر نگارنده، در یک فضای آزاد و در یک پروسهٔ دمکراتیک و بدون اِعمال فشار و فریب مردم و تحمیل و ترساندن مردم از «عقرب جراره» و ناچارکردن آنان به پناه بردن به «مار غاشیه» (نیازی هم به تصریح این نکته نیست که در مَثَل و مثال آوردن هم جای بحث و مناقشه نیست)، غیر ممکن است که مردم ایران دوباره بخواهند یک نظام پادشاهی را در ایران برقرار کنند. چنین چیزی محال است محال.
۹- در دنیای امروز، ما شاهد انقراض تدریجی، ولی قطعی و حتمی، نسل آخرین پادشاهان دیکتاتور جهان هستیم، مگر آنانی که به موقع و قبل از اینکه دیر شود «صدای انقلاب مردم» و انقراض خود را بشنوند و سربزنگاه و در آن لحظهٔ تاریخی و بدون فوت وقت، خود را با دنیای آزاد و دمکراتیک امروز سازگار کنند و بپذیرند بعنوان بازماندگان زندهٔ پادشاهان در «موزه های زندهٔ پادشاهان» یا همان کاخ های سلطنتی، در جهان دمکراتیک امروز بمانند و نقش فرهنگی-اجتماعی-تاریخی ایفا کنند و نسلهای آینده هم مجبور نباشند برای دیدن آثار و نام و نشان آنان به کتابهای تاریخ و موزه های پاریس و نیویورک مراجعه کنند.
امید ساعدی
دکترای حقوق از دانشگاه سوربُن پاریس ۱
وکیل دادگستری عضو کانون وکلاء پاریس