هنگامی که دخل با خرج نمی سازد…!
تقریبا از قرن 19 که کالاهای دنیای جدید به ایران سرازیر میگردد هر چه زمان میگذرد شکاف بین دخل و خرج شان عمیق تر میگردد.
چه سرنوشتی در انتظار این مردم خواهد بود که روحیه کار و تولید ندارد و برای کار و تولید تربیت نمی شوند اما در مقابل، حرص و ولع اش برای مصارف جدید و تجملات، روز به روز بیشتر میگردد؟!
در زمانیکه ایران تازه زخم شکست در جنگ با روسها و ترکمنچای را پشت سر گذاشته بود در 1835م یعنی همان سالی که قائم مقام فراهانی به قتل می رسد، صادرات ایران به روسیه369000فرانک بود اما وارداتش از روسیه 2000000فرانک بود!
در مقابل این شکاف عظیم دخل و خرج، چه خاکی باید بر سر می کردند؟! معلوم است، فروش کشور و عصری بنام واگذار امتیازات آغاز می گردد…
روز به روز اوضاع اسف انگیزتر میگردد و این احوال ناصرالدین شاه قدرتمندترین شاه قاجار است از گزارش دست اول خاطرات اعتمادالسلطنه وزیر انطباعات شاه:
«فقر و انحطاط دولت بجایی رسیده که حتی در مراسم رسمی در دربار، کفش های مدعوین را می دزدند»
(خاطرات اعتمادالسلطنه…ص946)
«امروز در کنگاور یکی از شاهزادگان سر راه ایستاده بود فریاد کشید پادشاها! همه اش را بخود جواهر می بندی از حال ما که نان شب نداریم بی خبری. او را گرفته چوب زدند و حبس نمودند»
یا اعتمادالسلطنه مینویسد:
«وضع طوری شده که هیچیک از ادارات شاه منظم نیست نه اصطبل دارند نه فراش خانه، نه قاطرخانه، نه آبدارخانه ، نه کالسکه خانه و نه هیچ چیز دیگر. امروز زنان حرم چون نه کالسکه بود و نه اسب، سوار اسبهای متفرقه شدند»
«باز امروز وزرا احضار شدند و حساب خزانه در میان است از قراری که شنیدم می خواهند از عدد قشون و نوکر کم کنند تا خرج و دخل مساوی شود»
و چون مالیات مردم حفره را پر نمی کند اعتمادالسلطنه مینویسد:
«امروز پادشاه با خشم گفت من پادشاه ده ملیون رعیت ایران نیستم بلکه پادشاه شپشها و قورباغه ها و گنجشک ها هستم»
و یا می نویسد:
«امروز شاه به خانه یک صرافی رفته بود برای گرفتن دو هزار تومان. اما دویست تومان بیشتر عایدش نشد. از آنجا خانه امین حضور رفته برای صد تومان…»
(بنگرید به خاطرات اعتمادالسلطنه…صفحات:978، 1000،176،770،830،978،833)
اما این زوال ایران تنها محصول عملکرد حاکمیت نبوده بلکه کشوری عقب مانده و گرفتار آمده در دنیای جدید و محصولات مدرن آنست. و گر نه بقول اورسل:
«ايران يك كشور رو به زوال است. از مدتهاى مديد به اين طرف ناصرالدين [شاه] تنها پادشاهى است كه سعى مىكند جلوى اين انحطاط و سقوط اجتنابناپذير را بگيرد، ولى مساعى او در راه اصلاح اوضاع كشور هنوز نتايج چشمگيرى به بار نياورده است»
(سفرنامه قفقاز و ایران…ص 306)
این شاه قدرتمند ترور میگردد و وقتی مظفرالدین شاه ضعیف به قدرت میرسد اوضاع از این هم بدتر میگردد و آمار زیر:
پیشکار آذربایجان در1905م در آستانه انقلاب مشروطه به صدراعظم اتابک می نویسد:
«کسر بودجه آذربایجان سه کرور(یعنی 1500000تومان) است خرج در تزاید و دخل معدوم. پیداست کزین میان چه برخواهد خاست»
(ابراهیم صفایی، اسناد نویافته…ص113)
از سال1903الی1904 عواید کشور 116120000 و مخارجش135040000یعنی 18920000شکاف و اختلاف بین دخل و خرج .
و از سال1909الی1910عواید کشور106551800 و مخارج کشور190305000 یعنی83753200تفاوت و اختلاف!
عجیب تر اینکه در همین زمان، اطرافیان مظفرالدین شاه او را تشویق به مسافرت به فرنگ کرده اما چون پولی در بساط نیست برای تهیه مخارج سفر 22 میلیون روبل با بهره 5درصد از روسیه وام میگیرند در مقابل تمامی عواید گمرکی(به استثنای گمرک خلیج فارس) وثیقه آن قرار می دهند.
و در این زمان، ظهیرالدوله که خود جزو ملتزمین این سفر بوده در زمان عبور از زنجان در مورد فقر مردم می نویسد:
«پیچاره اهل خمسه از فقر و بدبختی غالبا سخت و بی اساتر عورت و گدا بودند به طوری که از توی پهن اسب، جو برچیده می خوردند و در این کار از یکدیگر سبقت می گرفتند»
(خاطرات و اسناد ظهیرلدوله…ص114)
به دوران پهلوی و پس از آن که می رسیم مردم و هیات حاکمه با همان روحیه غیر تولیدی. اما تنها این پترودلارهاست که آن شکاف بین دخل و خرج را پر میکند و اگر اعتراض است نه بر فقدان تولید بلکه بر توزیع آن دلارهاست!
برای این مردمِ بیگانه با کار و تولید، چه وعده ای جذابتر از این میتوان پیدا کرد که، روزی از راه می رسد و سهمِ نفت شان را هر روز در دمِ در خانه شان تحویل خواهند گرفت…!.
براستی، مردمی که خرج شان بر دخل شان مدام فزونی میگیرد چه سرنوشتی انتظارشان هست جز این سخن تلخ نیچه:
«ای نژاد کوته روزِ رقت انگیز، ای زادگان غم و اندوه…بهترین تقدیر آن است که در دسترس شما نیست، یعنی نزادن و نبودن، پس از آن بهترین تقدیر زود مردن است…»