پهلوی مساوی ویسکی
در جنگ جهانی در کشور آلمان شخصی که برای غذا خوردن به رستورانی می رفت، اول قیمت غذا را حساب می کرد، بعد سر میز می نشست، چون می ترسید بعد از غذا خوردن قیمت آن بالا رود. البته من بالشخصه نه اقتصاد دانم و نه معلومات کافی در مورد اقتصاد دارم. معلومات سطحی من در مورد اقتصاد به کتابهای درسی بر می گردد که در آن تعریفهای سطحی اقتصاد کلان و اقتصاد خُرد وجود داشت. هچنین یک کمی در مورد عرضه و تقاضا و مالیات بر مصرف و مالیات بر درآمد تقریبا آشنایی پیدا کردم. حقیقتاً در مورد اقتصاد بازار، معلومات کافی ندارم. بنابرین من اگر در مورد تورم و گرانی با احتساب ریاضی آن آگاهی هم نداشته باشم، اما در مورد مصرف روزمره معیشتیام تقریباً اطلاعات کافی دارم. مثلا روغن نباتی قیمتش چند است؛ تخم مرغ و گوشت و غیره چند است و یا برای آسمم سالبوتامول استفاده می کنم؛ حدود بیست روز پیش خریدم ۴۴۰۰۰تومان. اما چند روز پیش شده بود ۵۲۰۰۰تومان. پس برای دخل و خرج خود و آن چه در جامعه اقتصادی خود مفهوم بالا رفتن قیمتها را نیک می فهمم. درست است که نه من دلار می خرم و نه طلا. اما از این و آن می شنوم که سکه بهار آزادی در طول پنج روز چند میلیون گران شده است.
در هر جامعه اقتصادی اگر کنترل قیمت از دست برود آن را می توان اقتصادی فلج شده و ناپایدار تعریف نمود. در تعریف جامعه شناسی اقتصاد. سیاست و فرهنگ با پیچ مهره به هم کیپ شده اند. اگر یکی از اینها فلک زده شود. آن دیگری هم شنوایی، چشایی، بویایی و بینایی خود را از دست می دهد. البته مسئله رفاه اقتصادی مسئله انسانی را با فرهنگ و سیاست آشتی می دهد. تنزل اقتصادی. تنزل فکری و اخلاقی را نیز نشانه میرود. در گذشته نه چندان دور یک اتفاق برای یک انسانی مسئله اومانیسمی را به پیش می کشید. یعنی در انسانها انسانیت نمرده بود. و یا خدای درونی انسانها هنوز زنده بود. البته بحث من این نیست که گذشته را تکرار کنیم. بلکه بحث من این است که در بحث اقتصاد ناپایداری. اندیشه های فرهنگی و سیاسی آن نیز ناپایدار می گردد. در مسئله اقتصاد فلج شده و تطبیق داده نشدن دخل و خرج یک انسان می تواند انسانیت را نیز مورد هدف قرار دهد. که در جامعه انسانی و امروزی خود با آن مواجهیم. دوستی تعریف می کرد شخصی برای خرید ماکارونی از من یکی از اسباب خانه اش را می خواست در پیش من گرو بگذارد. و گاهی زنان پیر و یا حتی جوانانی به شکل پسر با یک ارابه در شباهنگام زباله دانهای تاریخ معاصر را در دنیای تاریکی مدرن با دستان سیاه شده جهت لقمه نانی مورد بررسی قرار می دهند. در اقتصاد فلک زده دزدی. فحشا و غیره حالت ترویجی به خود می گیرد. درست یادم است که هم به پایم و به دستم پابند و دست بند زده بودند. وقتی که اینها را می دیدم یاد دوران کودکی ام می افتادم. یعنی درست به مانند اسرای کارتن رابین هود شده بودم. در ماشین به غیر از من حدود بیست نفر با جرایم مختلفی بود. مردی تقریبا پنجاه ساله به دست سربازی دستبند شده بود. سرباز با حرص و جوش به آن گفت:« چرا دزدی می کنی؟» آن هم گفت:« بزرگ شو؛ و وقتی که دیدی خانواده ات گرسنه اند، آن وقت دست به هر کاری خواهی زد». البته ما هیچ کار خلافی را توجیه نمی کنیم. بلکه در هر جامعه انسانی، قانونی وجود دارد. اما من آن دیالوگ را در بیرون از زندان هم دیده بودم. حال بحث این است که هر معلولی علتی دارد و بنابرین اگر عدالتی در جامعه وجود داشته باشد و تقسیمات اقتصادی با عدالت انسانی و اجتماعی دارای تعالی باشد، آن جامعه ای خواهد بود: سالم و سرزنده. پس ما در جامعه ای به سر می بریم که هر کداممان دارای افسردگی روحی و فکری قرار گرفته ایم.
در طی این چند روز خبرهای تشنج زایی ذهن آدم را درگیر خود کرده است. نکتههای زیادی جهت تحلیل روزمره آن وجود دارد. البته تحلیل آن را انسانهای اجتماعی اعم از خواص و عوام بیشتر از من نگارنده می فهمند.
یکی می گوید:« پیروز مرد». آن یکی می گوید:« خدا رحمت کند فیروز هم مرد». آن یکی می گوید:« منظور من یوز پلنگ است که اشتباها دارو تزریق کرده بودند». و آن دیگری می گوید:« منظور من هم همسایه مان فیروز است که بر اثر گرسنگی مرد»!. بعد از این ماجرا جوانی در میدان شریعتی اردبیل خود را از ساختمان معروف به پایین انداخت و خودکشی کرد. در طول یک هفته در اردبیل حدود هشت نفر خودکشی کرده است! بعد از آن به مدرسه دختران حملات بیولوژیکی انجام گرفت و علت آن هم معلوم و مشخص نیست. شاید هم هیچ وقت مشخص نشود. بعد از آن به یاد روزهایی افتادم که به دیوارها یاشاسین آذربایجان می نوشتیم. اما این بار به دیواری نگاه کردم و دیدم این دیوارنگاره با مال ما فرق دارد و آن دیوار نگاره چنین نوشته شده بود:« پهلوی مساوی ویسکی».
رحیم غلامی