چرا زبان مادری؟
education واژه ای است که در زبان فارسی به معنای “تعلیم و تربیت “است.
در سیستم آموزش کشوری های جهان اول هر دو امرِ”تعلیم و تربیت” توامان پیش می رود و دقیقا به همین دلیل است که در دل یک واژه، هردو واژه ی تعلیم وتربیت قرار گرفته است. یعنی به بیانی تعلیم و تربیت توامان و به موازات هم پیش می روند.
اما در کشور ما برخلاف کشورهای پیشرفته هم در لغت، واژه ی تعلیم و تربیت از هم جداست و هم در پروسه ی اجرایی، ایندو از یکدیگر جدا هستند.
حالیکه ریشه ی خود ِ واژه ی” education” از واژه ی” duc” به معنای “رهبر” می باشد، که این هم نشان از اهمیت این موضوع دارد.
با بیان این مقدمه،اشاره ام به عمق اهمیت مسئله و بی تفاوتی اصحاب آموزش و پرورش در کشورمان است.
حال اگر چنین مسئله ی مهمی را با مسئله ی “زبان مادری” گره بزنیم، بغرنج بودن مسئله خیلی بیشتر خواهد شد.
چراکه در بطن خودِ تعلیم و تربیت در کشورمان نقصانهای فراوان داریم. حال اگر آموزش به زبان مادری را مضافاً اشاره کنیم باید بگویم که؛
هر کودکی ابعاد روحی خویش را با زبان مادری خویش شکل می دهد و در حقیقت ساختار یادگیری اش نیز با زبان مادریِ خویش فرم یافته است.
با تمام نقصان سیستم آموزشی کشورمان، عدم آموزش به زبان مادری، خود نیز مزیدِ بر علت شده است که نسل جوان ما در بسیاری حوزه های آموزشی و پرورشی لنگ لنگان حرکت کنند.
کودکی که با مادر خود به زبان مادری سخن می گوید و در سیستم آموزشی به زبانی غیرِ زبان مادری خویش علم آموزی می کند، دچار نوعی گسستِ بین” درون و بیرون “خویش می شود.
درونش با زبان مادری اش شکل یافته و زبانی که با آن محتوای علمی دریافت می کند به زبانی دیگر است ….آیا می تواند به نحو اتم و اکمل ارتباط برقرار کند؟
آیا می تواند کلمات علمی را که به زبانی غیر زبان مادری اش می شنود را با چهارچوب ساختار ذهنی خویش که به زبان مادری اش فرم یافته است تطابق دهد؟
اما مسئله ی مهم اینست که آیا؛
- ما آموزش زبان مادری را به مرحله ی عملی رسانده ایم ؟
- یا آموزش” به” زبان مادری را؟
ایندو با یکدیگر بسیار متفاوت است. چراکه آموزش زبان مادری درست مثل یک زبان بیگانه چون زبان انگلیسی ،روسی ،….
می باشد و در یک مقطع آموزش داده شده و سپس به اتمام خواهد رسید ….
کارایی آن نیز در حد ناچیزی می باشد.
اما آموزش به زبان مادری مسئله ای بسیار مهم است، که سبب اتصال دنیای پذیرش مفاهیم( علمی و غیر علمی) درون فرد با فضای فرمت یافته ی دنیای بیرون فرد است و زبان مادری، در حقیقت پل ارتباطی میان این دو دنیای درونی و بیرونی فرد را سبب می شود.
وحتی در بخش تربیت نیز سبب پرورش روحی افراد می باشد.
وقتی کودک می گرید، لالایی مادر به زبان مادری، در روح کودک نفوذ می کند و ساختار روان کودک را شکل می دهد.
کودکی که به زبان مادری برای اولین بار سخن گفته هنگام درد و گریه نیز به زبان مادری می گرید حتی شکل ساختار حنجره کودک که به زبان مادری سخن می گوید نیز به فرمت همان زبان مادری شکل می گیرد (مثل تلفظ حرف “ح”درزبان عربی که” غلیظ” اما در زبان فارسی، به صورت ساده تلفظ می شود ) و در حقیقت خودِ واژه ی زبان ِ مادری ترکیبِ با مسمایی است که به اصالت رابطه ی زبان مادر و فرزند باز می گردد که جای بسی درنگ و تفکر دارد. بیهوده نیست که زبان “مادری”گفته می شود ،نه چیز دیگر…
و اما زبانِ قانون در کشور ما؛ از آنجاییکه نظم های موجود در جهان سابژکتیوند وقانون که برای ایجاد نظم به کار برده می شود، یک پدیده ی اینتر سابژکتیو یا بین الاذهانی است، پس، به بیانی هم من (من نوعی ) به آن معتقدم و هم وضع کننده ی قانون به آن معتقد است.
چطور می شود با اعتقاد” هر” کس به قانون ،این قوانین وضع شوند اما اجرا نشوند ؟….
مگر همگی معتقد به این قوانین نیستیم؟
پس اجرای برخی و “عدم” اجرای برخی دیگر برای چیست؟
از آنجاییکه وضعِ قانون برای ایجادِ نظمِ مطلوبِ اجتماعات است و این نظم برقرار نمی شود؛ مگر از مجرای “وضع و اجرای قانون“به “تمامی” نه با استثناء!!!
اجرای قانونِ تحصیل به زبان مادری نیز فقط به یک زبان نباید تعلق بگیرد، بلکه تمام اتنیکهای موجود در کشور باید مشمول این قانون و اجرای آن به تمامی باشند نه به صورت استثنایی !!!
و اما اخلاق سیاسی درباره ی زبان مادری؛
از آنجاییکه وقتی ذات آدمی کاویدهمی شود، چنین موجودی اگر قید و بند تمدن و اخلاقیات نباشد، کمتر به درستی عمل می کند؛ هر چه “قدرت ” این موجود بیشتر می شود، کمتر “خویشتن داری” می کند.
گویی رابطه ای عکس بین قدرت و خویشتن داری وجود دارد. چنین رابطه ای معکوس میان اتنیکها و صاحبان قدرت نیز وجود دارد.
وقتی به عالم قدرت و سیاست(قوم غالب) وارد می شویم،توفیری ندارد ،انسانهایی که پا در این میدان می نهند، نیز از این قاعده مستثنی نیستند ،اخلاق فردی با اخلاق سیاسی بسیار متفاوت عمل می کند.
مرحوم شریعتی در یکی از سخنرانی هایش رو به جوانان گفت :شما از نعمتی برخوردارید که آن نعمت ،نعمت “محرومیت” است ،هنوز دغدغه ی “میز و منصب” ندارید و زهرهایی نیست که گوشتان را از شنیدن “حرف حق” وا دارد ،چنین زهرهایی در گوش صاحبان “منصب ” هست که گوششان حرف حق را نمی شنود.
کسی می تواند احقاق ِحقوق اتنیکها را برآورد ، که اخلاقیات در جانِ اوباشد ،دغدغه “میز و منصب” نداشته باشد و از نعمت “محرومیت “برخوردار باشد.
بلی !مصلحِ واقعی حتی علی رغم داشتن قدرت(در ساختار حکومت)، خویشتن داری نیز دارد.
که این خویشتنداری از”انعطاف درونی ” او برمی خیزد.
آیا ما درباره ی زبان مادری اتنیکها انعطافی می بینیم؟ (حتی در حد ِمدرسه به زبان مادری )
کدام رجل سیاسی ما چنین خویشتنداری دارد به نحوی که حقوق اتنیکهارا رعایت کند؟
در پایان این را هم عارضم که” اخلاق” از آنجا آغاز می شود که خود را “به جای ” آن دیگری قرار دهیم، تا اورا بهتر بفهمیم و اخلاقی عمل کنیم …..(نقد عقل عملی، ایمانوئل کانت)
آیا قوم غالب خود را به جای اقوام می گذارد؟
که با فرزندش بالاجبار به زبانی غیر از زبان مادری سخن بگوید …..؟؟
و در مکتبی به غیر از زبان مادری اش تحصیل کند؟
و یا در جامعه به خاطر لهجه اش تحقیر شود؟
از اینکه یک تورک(به عنوان مثال) است به تمامی خجالت زده شود؟
نه در اجرای قانون ،نه در برابری ،نه در آزادی و نه در اخلاق، قوم غالب انعطافی ندارد و اتنیکها محرومند تا حدی که حتی” زبان مادری” خویش را هم از دست می دهند….