تقابل روسیه به عنوان جانشین خودخوانده شوروی سابق با غرب و آمریکا در مرز اوکراین به بالاترین میزان خود، پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی رسیده و پیش بینی آنچه رخ خواهد داد را برای بسیاری از کارشناسان و حتی دولتمردان جهان سخت و دشوار نموده است. اهمیت کسب تضمین و اطمینان از عدم گسترش ناتو و نفوذ سیاسی و نظامی غرب (آمریکا) به اروپای شرقی و آسیای شمالی( کشورهای هم مرز با روسیه) به حدی برای روسیه مهم و حیاتی است که از تحمیل سومین جنگ بزرگ تاریخ بر جهان نیز، هیچ ترس و وحشتی به خود راه نمیدهد!
پیوستن و یا عدم پیوستن و یا خروج و یا عدم خروج یک کشور در یک پیمان جمعی، جهانی و یا منطقه ای، حق قانونی هر کشور مستقل، از جمله اوکراین است و روسیه نیز به عنوان عضوی از جامعهی جهانی بر این مساله اِشراف حقوقی دارد. اما پس چرا با این وجود، تلاش اوکراین برای عضویت در ناتو، حساسیت روسیه را تا به حدی تحریک نموده است که با توسل به قوای نظامی، نفوذ سیاسی و اقلیت روسی زبان در این کشور، بصورت غیرقانونی نسبت به اشغال خاک سرزمینی اوکراین، اقدام نموده و در آستانهی جنگی دیگر میباشد؟
پاسخ و ریشه های این سوال و قمار سیاسی را باید در چالش های ذهنی، توهمات خیالی و رویاهای شخص پوتین جستجو کرد. زیرا روسیهی امروز را میتوان به عنوان ملک شخصی، حیاط خلوت و آزمایشگاه اندیشه های سیاسی پوتین نامید که در جهان سوم و کشورهای مشرق زمین چیز عجیب و غریبی نیست و مسبوق به سابقه است.
کشور فدراسیون روسیه به عنوان پهناورترین جغرافیای سیاسی و هشتمین کشور پر جمعیت جهان هرچه از ابزارهای قدرت دارد، میراث شوروی سابق است و پوتین نیز تربیت شده چنین فرهنگ و سیستم آموزشی میباشد. سی سال پیش وقتی شیشهی عمر قدرت مطلق شرق یعنی #شوروی در حال شکسته شدن بود، پوتین جوان در یکی از بزرگترین سازمانهای امنیتی دنیا و در یکی از حساس ترین نقاط دنیا و در یکی از تاریخیترین زمان ها مشغول به خدمت بود و از نزدیک افول اقتدار و قدرت روس ها را تماشا می کرد و برای جلوگیری از این سقوط بزرگ، کاری هم از دستش برنمیآمد.!
پوتین جوان، هم روزهای باشکوه و اوج اقتدار روس ها را به چشم دیده است و هم روزهای افول و سقوط و فروپاشی آن را؛ و به واسطه سازمان خدمتی خود، تصویری دقیق از چرایی و چگونگی آن اتفاقات در ذهن پرمشغلهی خود دارد. روسیه سرزمینی بزرگ، اروپایی – آسیایی و پرجمعیت با تنوع زیاد فرهنگی، زبانی، ملیتی – قومی، دینی – مذهبی و اجتماعی است و با وجود آنکه بر روی کاغذ فدرال است ولی در عمل از جمله کشورهایی است که دکترین سیاسی و اجتماعی آن بر پایهی ستم ملی و کیش شخصیت، مرکزگرایی و روس گرایی، نفی اصول دموکراتیک، ارزش های انسانی و روحیه استعماری استوار است.
این بافت سیاسی، اجتماعی و فرهنگی ناعادلانه، در کنار ناکارآمدیهای اقتصادی و بحران های صنعتی، روسیه را در سراشیبی سقوط و تجزیه در آینده قرار داده و پوتین به خوبی بر این حقیقت تلخ واقف است. پوتین اوکراین را در تسهیل فروپاشی شوروی مقصر میداند و خوب میداند که نزدیکی اوکراین به غرب موجب تسهیل آشنایی نسلِ جوان روسیه با قدرت غرب و ضعف روسیه خواهد گردید. پوتین خوب میداند که عبور ناتو از سد اوکراین، آغاز گسترش ناتو و غرب در سایر کشورهای همجوار آن خواهد شد و این همسایگی فرهنگی، سیاسی و نظامی با دشمن دیرینه، خواب زمستانی خرس وحشی شرق را آشفته خواهد کرد.
ولادیمیر پوتین در سالهای آخر عمر سیاسی خود قرار دارد و اگر به قول خود وفادار باشد، دو سال دیگر صندلی قدرت را باید واگذار نماید و با جسمی بیمار و ذهنی نا آرام و نگران شاهد روزهای سخت روسیه باشد. کشوری که در طول بیست سال حکمرانی و دیکتاتوری خود، تلاش کرده است تا یک امپراتوری نوین را در آن پایه گذاری نموده و به عنوان یک روسی متعصب، روسیه را به روزهای اوج خود بازگرداند.
این گستردگی زیادِ میدان بازی های سیاسی، چنان بر پوتین فشار آورده است که او را به سمت جنون سیاسی و نظامی پیش میبرد. آنچه در این روزها فضای سیاسی روسیه را سخت آشفته میکند تا حدی که با نقض تمامی اصول دیپلماتیک بین المللی، جهان را در آستانهی جنگ جهانی سوم قرار داده ، ترس پوتین از سقوط و تجزیه روسیه در سالهای آخر حیات سیاسی و عمر اوست. او دوست ندارد که دوباره شاهد سقوط رویاهای کودکی و جوانیاش باشد.
سعید مینایی