ماجرای اسرار انگیز طبیعت، کوه ها،اسامی آبادی ها از زبان فعال حرکت ملی/رحیم غلامی
نمی دانم چه چیزی در این کوهها مرا مشغول به خود کرده است. وقتی که گذرم به این کوهها می افتد یا در روی سنگی می نشینم و با حالت هیپنوتیزم شده به این طرف و آن طرف می نگرم. یا در روی کوهی وتپه بلندی می ایستم و زیر پای خود را می پایم. حقیقت ماجرا شاید در این کوه است که من اندیشه خودم را جهت اطلاعات علمی ام نمی توانم راضی نگه دارم.
این سنگ چینیها حوالی راههای مالرو و یا ارابه رو ی را که مشاهده می کنم. یا آن نمادهای تندیس گونه از حیوانات گرفته تا آدمیزاد و یا آن چشمه های با نامهای مختلف، و یا به عبارت دیگر آن مخروبه های در دل طبیعت رها شده، سالهاست که مرا به خود مشغول نموده است. من بالشخصه با جمع آوری آتالار سوزو به داستانهای نقل شده می رسیدم. چون این داستانها نقالان متعددی داشته است. در شبهای فصل پاییز در روستاهای مختلف دور کورسو جمع شده و به داستانهای سینه به سینه نقل شده گوش می دادند. من این داستانهای نقل شده در روی کورسو را کورسو ناغیللاری نام می نهم.
چندین نوع از این داستانها را پس از جمع آوری به لغتها می رسم که اهالی منطقه آن را در مکالمات روزمره به کار می برند و واقعیت امر این است که من معنای آنها را در اوایل نمی دانستم. اما بر حسب جستجو داشتم جمع آوری می کردم. بعد از جمع آوری لغتها به معنای لغوی اسامی جغرافیایی در دل کوه می رسیدم. حتی بیشتر اسامی جغرافیایی برای خود داستانهای نیز دارد. که آنها را هم می نوشتم. درست است برای خودم فشار زیادی وارد می کنم. اما لذت ارزنده ای نیز دارد. درست است عده ای می گویند با نوشتن نمی توان مبارزه کرد. اما حقیقت ماجرا چیز دیگری است. در این مبحث شاید برای لغتی سالها اندیشیده ام. برای اسامی جغرافیای سالها فکر کرده ام. در این مبحث منطقه ای که سالاحلی است در مناطق مختلف به سنگهای بر می خوردم که پهلوان داشی، نوودان داشی، باغا داشی را مشاهده می نمودم. منطقه ای که با چشم خودم زمینهای زراعی به طبیعت تبدیل شده ای را حس می نمودم. دیواره های مخروبه را به عینه می دیدم. منطقه ای که قوچ داشی، قارتال داشی، و غارهای متعدد را با نامهای مختلف به عینه می دیدم. نامهای که آنها را ازبر می کردم. آیی یاتان، گوورچین کوهولو، نفیر، خان یوردو، ساری کوهول و…
منطقه ای که بعد از گشت و گذار به معنای لغوی آن می اندیشیدم و تفاهم لغوی سالاحلی را کمربند پهلوانی پیدا می کردم. سالاح و یا به شکل دیگر سلح به مفهوم کمربند پهلوانی است. تندیس نماد عقاب بر مفهوم نظامی بودن منطقه است و یا سنگهای حک شده عکس بز بر روی آن نماد باروری و آفرینش است. به منطقه ای می اندیشم که روزگاری شاید مکان زور آزمایی پهلوانان بوده است. گورکانهای مشاهده می کنم که در زمانهای مختلف مورد تخریب قرار گرفته اند. اما سنگها باز هم با من سخن می گویند. حرفهای رمزگونه زیادی دارند که سعی می کنم رمز فکری و قلبی آنها را درک نمایم. این سنگها با من صحبت می کنند و با هم می اندیشیم جهت حیات آبا و اجدادی خود در این خطه از زمین.
از ساوالان تا قاراداغ نکته های تاریخی مساوی را جهت اندیشه تاریخی خودم می سنجم و تاریخ این منطقه را جهت اندیشه تاریخی خودم از اورارتویی، ساکا گرفته تا دوران قبل و بعد از اسلام به عینه مشاهده نمایم و اینها حقیقتی است که نمی توانم مورد کتمان قرار دهم. کلکهای در زمینهای زراعی می بینم که سنگها را بر روی هم گذاشته اند. و این سنگهای بر روی هم انباشته شده به مفهوم آن است که این زمین زراعی دیگر قرق است و چرانیدن آن برای دیگران ممنوع اعلام شده است. اما به تاریخ بر می گردم که ترکان در دوران اعتقادات شامانیسمی سنگها را به روی می گذاشتند و سنگهای به روی هم گذاشته شده مفهوم تقدسی داشته است. ترکان باستان به نور و روشنایی، به چشمه ها، به مکان مرتفع، به درختها احترام خاصی قایل بودند. و بدین دلیل است که مردگان خود را در این جهت از جغرافیا دفن می کردند.