ناسیونالیست های فارسی گرای ایرانی و مشکل این جغرافیا /علی بابازاده
در بررسی افکار و آرای روشنفکران باستان گرا و فارسی گرای ایرانی مشکلات و نا بسامانی های بزرگ و متعدّدی به چشم می آید. یکی از مشکلات مهم این گروه درنوردیدن مرزها به هنگام تعیین حدود زبان فارسی، حدود قلمرو فرهنگی ایران یا تعیین قلمرو سیاسی حکومت های ایرانی در گذشته می باشد.
خود این دشواری هم از نتایج عادت گزافه گویی های پایان ناپذیر و خارج از عقلانیت معمول در میان شخصیّت های این نحلۀ فرهنگی ـ سیاسی به شمار می آید. این قبیل روشنفکران در هنگام گفتگو در باب مزیّت های فرهنگی، تمدّنی و حکومتی قوم خود اعتقاد چندانی به مستند بودن، باورپذیر بودن، عقلانی بودن یا قابل احتجاج و قابل دفاع بودن ادّعاهای خود ندارند و آنچه را که شور وطن خواهی و قوم پرستی بر ایشان حکم کند؛ بر قلم جاری می سازند.
نوشته ها و آثار قلمی گروه مذکور از اواخر عصر قاجار پدید آمد و با روی کار آمدن سلسلۀ پهلوی به عنوان حکومت مورد علاقۀ ایشان گسترش بیشتری یافت. بستر مساعدی که با روی کار آمدن حکومت پهلوی برای گروه مورد اشاره فراهم گشته بود؛ موجب شد در دوران های مورد اشاره فعالیت های فرهنگی ایشان حکم جاده ای یک طرفه را پیدا کند. هر آنچه ایشان می نوشتند به ندرت در بوتۀ نقد قرار می گرفت و به یاری خالی بودن میدان و تا حدودی نامدار بودن نویسندگان مفکورۀ ناسیونالیسم فارسی گرا و باستان گرا و ترکی ستیز هر آنچه این گروه در بارۀ تاریخ، زبان فارسی، قدرت تمدّنی و فرهنگی ایران یا وجود زبان موهوم آذری و نمونه های منتسب به آن می نوشتند، کمابیش حکم قاعدۀ و مرجعیّت علمی را پیدا می کرد و به مرور زمان نویسندگان این اندیشۀ منحط با استناد به نوشته های یکدیگر زمینه را برای اعتبار و سندیّت بخشیدن به نوشته های همدیگر فراهم می ساختند.
مسئلۀ ترکی ستیزی و آذری بازی نیز بخش مهمّی از فعالیت های شبه پژوهشی گروه مزبور را تشکیل می داد. این رویکرد در سایۀ بسته بودن مطلق دست مدافعین زبان و فرهنگ آذربایجان و بالاتر از آن فراهم نیامدن اندیشۀ ملّی و هویّت گرایانه در نزد نخبگان ترک ایرانی؛ نقش مهمّی در رسمیّت بخشیدن و مستند ساختن آرای باطل و فاقد وجهۀ علمی ناسیونالیست های ایرانی ایفا کرد. قدرت حکومت مرکزی و همانندی معتقدات این گروه با سیاست های فرهنگی سلسلۀ جدید؛ شرایط بسیار مساعدی برای آنان فراهم کرد، تا آنها با تکیه بر قدرت حکومت، کار خود را به خوبی پیش ببرند.
حکومت پهلوی برای پیروان این اندیشه میدان فراخی فراهم آورد؛ اندیشۀ و آرای ایشان را به سیاست رسمی خود بدل ساخت؛ راه نقد و مقابله با آرای ایشان را مسدود کرد؛ امکان شکل گیری کانون های مخالف و منتقد افکار مضحک و غیر علمی آنان را از بین برد؛ به لحاظ مالی مساعدت های لازم را برای پیشبرد منویّات آنها تدارک دید و در نتیجۀ این اتّفاقات ظاهراً گروه مزبور در پیش بردن آرمان ها و خواسته های خود با توفیق کامل روبه رو شد. با این وصف از نگاهی دیگر فراهم آوردن چنین شرایط مهیّایی؛ نقشی هم در فاجعه آفرینی به زیان گروه مورد اشاره ایفا نمود.
روی خودش نشان دادن به نوشته های فاقد سند، جعلیّات تاریخی و نوشته های بی بهره از قدرت استدلال و منطق، در کنار بستن دست منتقدین و مخالفین آرای ناسیونالیست های ایرانی موجب شد پیروان این اندیشه خود را مجاز بر هر مهمل گویی و رطب و یابس بافی بدانند و چندان در پی معقول و مستند بودن گفته ها و نوشته های خود نباشند.
نتیجۀ این سیاست آن شد که در دورۀ زمانی افزون از پنجاه سال؛ نوشته های بی پایۀ بسیاری خلق شد، تا امروزه منتقدین ناسیونالیسم ایرانی سرمایه ای عظیم از نوشته ها، گفت ها و تألیفات بی بنیان، دروغ آمیز، بی سند و فاقد استنتاجات صحیح برای نقد و رد این مفکوره در اختیار داشته باشند.
در تحلیل آثار نوشتاری ملّی گرایان افراطی معاصر ایران با طیف وسیعی از اشکالات مواجه می شویم. شرح همۀ مشکلات مورد اشاره موضوع این نوشتار نیست و در این مقال قصد داریم به گونه ای کوتاه و گذرا یک جنبه از مشکلات فکری و رویکردی این گروه را مورد بازخوانی قرار دهیم.
چنانکه پیشتر گفته شد گزافه گویی, جعل و دروغ بافی یکی از مهم ترین مشکلات اندیشه و عمل و نوشتارهای ناسیونالیست های فارسی گرا و ترکی ستیز ایرانی است. یک جنبه از این لاف و گزاف ناسیونالیست های فارسی گرای معاصر در حوزۀ جغرافیا خودنمایی می کند و این گروه در توصیف گسترۀ جغرافیایی زبان فارسی، قدرت تمدنی آریایی و تأثیرپذیری دیگر ملل و سرزمین ها از این زبان و تمدّن راه افراط می پیمایند. این نوشته بر آن است که به گونه ای گذرا به واکاوی این جنبه از عملکرد شووینیست های ایرانی بپردازد.
به عللی شناخته و ناشناخته از گذشته های دور یک میل تاریخی بی انتها به ستایش شدن و ستایش شنیدن و خودستایی کردن در میان برگزیدگان یک قوم از اقوام ایرانی پدید آمده و در گذر زمان این میل به میان لایه هایی از مردم عادی قوم مورد اشاره و کسان دیگری که علاقۀ تشبّه به قوم مذکور را در سر می پرورانده اند؛ رسوخ کرده است. علاقه به گسترده دیدن و گسترده نشان دادن قلمرو زبانی، تمدّنی و سیاسی از همین تمایل تاریخی حاصل گشته و امروزه به بخشی جدایی ناپذیر از اندیشه و دیدگاه تاریخی ـ فرهنگی بخش هایی از مردم و نخبگان ایران بدل گشته است.
جلال آل احمد در شرح علاقۀ تاریخی و مسبوق به سابقۀ برگزیدگان و لایه هایی از جامعۀ ایرانی به خودستایی و مدح پذیری، می نویسد:
« درست از آن زمان است كه ما گوشمان بدهكار ميشود به بهبهگويي كنار گودنشينان فرنگي كه در حقيقت تربيت كنندگان اصلي امرا و رجال ما هستند در اين سيصد سال اخير و همة اين احسنتها همچون افسوني است در گوش پيرمرد راهدار خستهاي كه آرام بخوابد، تا ديگران قافله را بزنند. اينها است سرچشمههاي اصلي اين سيلاب غربزدگي.
بدبختانه ما هنوز هم گوشمان به اين بهبهگوييهاي مغرضانة مأموران وزارت خارجهاي بيگانه اخت است كه هر چند سال يكبار در لباس مستشرقي يا سفيري يا مستشاري به اين سو ميآيند و در آخر كار تومار وهنآوري درست ميكنند، كه بله شما سرتان سر شير است و دمتان دم فيل و ما ـ يعني، همين مايي كه از دورة خسرو انوشيروان ماليخولياي بزرگنمايي داشتهايم و به تعارف دلباخته بودهايم ـ به دنبال همين رفت و آمدهاي نوع تازه است كه فرنگان با خلق و خوي ما آشنا ميشوند و ميآموزند كه چگونه دست به دهان نگاهمان دارند. » (غرب زدگي، جلال آل احمد، تهران، انتشارات رواق، چاپ دوم، 1342، صص 77 ـ 76)
گذشت زمان نه تنها علاقه به بَه بَه شنوی را در ایران کم نکرد، بلکه در قرن اخیر این تمایل سرعتی سوررئالیستی پیدا کرد و در این آخرین سال های قرن چهارده شمسی، شکل افراطی تر و نامعقول تری به خود گرفت. در این اواخر میل خودبزرگ بینی و تسخیر ذهنی سرزمین ها از حدود مباحث روشنفکری یا موضوعات مورد علاقۀ شخصیّت های فرهنگی فراتر رفت و با جهشی شگفت در اذهان اهل سیاست هم جای گرفت و در کنار آن توجّه مردم بیشتری را به خود جلب نمود.