اولین بار پس از اینکه رشته کتابداری را در دانشگاههای تهران و تبریز در 1372خواندم رفتم قم برای کار. دیدم اینجا برای رشته کتابداری مثل ماهی توی آب است! در چندین کتابخانه قم مشغول فهرست نویسی و رده بندی کتابها شدم…می دانستم که خسرو گلسرخی متولد رشت است اما در پنج سالگی پس از مرگ پدرش، به همراه مادر و برادرش به قم نزد پدربزرگش(حاج شیخ محمد وحید) که از یاران میرزاکوچک خان بوده آمده اند و بیشتر عمرش را در قم گذرانده سپس به تهران رفته و ازدواج با عاطفه گرگین و صاحب پسری به اسم دامون و سپس اعدام در 1352…
رگِ جستجوگری و تاریخی ام که از بچگی داشتم گُل کرد، گفتم بروم خانه و کوچه شان را پیدا کنم ببینم چه خاطره ای از گلسرخی دارند. خیلی گشتم، چند تا پیرمرد و یک جوانی 25ساله(همسن خودم در آن زمان) پیدا کردم که خیلی جالب بود و از دامون پسر دهساله گلسرخی در آن زمان می گفت که پس از اعدام پدرش به قم برگشته بودند و می گفت:
« که در کوچه ما ساکن بودند و این پسرش که همسن ما بود مستقیم می رفت و می آمد و با هیچکدام از ما بچه ها صحبت نمی کرد و وارد بازیهای کودکانه ما نمی شد…پیرمردان محله مان این بچه گلسرخی را نشان می دادند و می گفتند این پسر همان شخصی بود که در تلویزیون دیدیم و اعدامش کردند و دیگر سکوت بود…»
خسرو گلسرخی ، زاده ۲ بهمن ۱۳۲۲ در رشت و اعدام شده در ۲۹ بهمن ۱۳۵۲ در تهران بوده، شاعر، ژورنالیست و نویسنده مارکسیستی که در سال ۱۳۴۷ سردبیر بخش هنری روزنامه کیهان بود. در اوج اختناق رژیم که می رفت اندکی بعد، سیاست تک حزبی رستاخیز را اعلام کند، گلسرخی به همراه گروهی دیگر در سال ۱۳۵۱ش به اتهامی مسخره و کذایی یعنی طرح گروگان گیری ولیعهد 13ساله بازداشت شدند. گروهی که فعالیت سیاسی خاصی نداشتند و هنوز هیچ اقدامی عملی از آنها سر نزده بود دستگیر و بشدت شکنجه شده و سرانجام در دادگاهی آنهم نظامی! که به صورت زنده از تلویزیون پخش می شد از عقاید مارکسیستی و انقلابی خود شجاعانه دفاع کرد و به همراه کرامتالله دانشیان در سپیدهدم ۲۹ بهمنماه ۱۳۵۲ در میدان تیر چیتگر اعدام شدند…
امروزه وقتی به دادگاه او و سخنانی که در دادگاه گفته نظری می افکنیم به حیرت می افتیم در عین شجاعت اخلاقی اما از این همه مغلطه و سوسیالیسم و پیوند آن با اسلام و شعار و…
اما او تنها 30سال داشت و آن هم در زمانه ای می زیست که شور و هیجان انقلابی بر هر گونه عقلانیت و خرد انتقادی سیطره و هژمونی داشت و از طرفی، در سیستمی می زیست که هرگز یارای شنیدن سخنان مخالفان خود را نداشت و فقط در پی تواب سازی بود و اظهار ندامت…
قبل از محاکمه اش کاملا ناشناخته بود اما پس محاکمه، بلافاصله به یکی از مشهورترین شخص دوران تبدیل شد، چون جامعه چنین می خواست…شوربخت جامعه ای که به روشنگر نیاز داشت اما شهید را بر روشنگری ترجیح می داد…!
در آن سالها و مخصوصا زمان انقلاب، مردم بارها و بارها فیلم محاکمه او را دیده اند اما من به جمله از این فیلم اشاره می کنم که از زبان گلسرخی گفته میشود، جمله ای دردناک که هرگز در آن سال و سالهای بعد شنیده نشد پژواکی در خور نداشت! او می گوید:
«…چنانکه در کیفرخواست آمده به اتهام تشکیل یک گروه کمونیستی که حتی یک کتاب هم نخوانده است دستگیر می شوم…»
کمتر مارکسیست ایرانی پیدا می شود که در آن سالها، حتی یک کتاب از آثار مارکس را خوانده باشند البته سیستم حاکم نیز هرگز چنین اجازه ای را نمی داد…
و بیچاره مردمی که در آن، سیستم اش و پوزیسیون اش کتاب را ممنوع و قاچاق تبدیل کرده و آپوزیسیون اش نیز در این حد از فکر و اندیشه و کتاب بوده….
جامعه ایران به روشنگر نیاز دارد تا به شهید. و ای کاش، گلسرخی می ماند و پوست می انداخت و به بار می نشست و روشنگر می شد تا شهید…
علی مرادی مراغه ای