آیا میتوان برای تمایز بین سکولاریسم و نیهیلیسم از چشمانداز داستایوفسکی بهره جست؟
در جهان اسلام امر سکولار مترادف با امر غیردینی و ضددینی و حتی هممعنا با امر عرفی انگاشته شده است و برای مبارزه با بسط سکولاریسم “حکومت دینی” و “دین به مثابه حکومت” تئوریزه شده است.
اما آیا امر سکولار مساوی با بیدینی و یک مفهوم ضددینی است یا لائیسیته صورت غیررهبانی و خوانشی غیرروحانیتی از مسیحیت در جهاندینی عیسوی است؟ این نکته در ایران و جهان اسلام شدیداً مورد غفلت قرار گرفته است و این غفلت امروز ابعاد عملی هم پیدا کرده است تا جائیکه رضا پهلوی هم سخن از ایجاد سکولاریسم زده است بیآنکه به ابعاد نظری آن بپردازد.
داستایوفسکی در کتاب “ابله” به نکته مهمی اشاره میکند و فقدان ایمان را که “… تا امروز … جامعه … را” (داستایوفسکی، ۸۶۲) درگیر خود کرده است به عنوان سکولاریسم صورتبندی نمیکند بل آن را نیهیلیسم میخواند و مهمترین شاخصه آن را “ریشهبریدگی” مینامد. پروسهای که در اروپا شروع شد و عامه مردم را فراگرفت و بیریشه کرد و در زمان داستایوفسکی “چند قشر استثنائی جامعه” (داستایوفسکی، ۸۶۲) روسیه را درگیر خود کرده بود و اکنون کره زمین را تهدید میکند و علامتش “فقدان ایمان” است سکولاریسم نیست بل بسط نیهیلیسم میباشد.
اما این “بریده شدن از ریشه” که نام دیگر نیهیلیسم در دستگاه فکری داستایوفسکی است از کجا و مبتنی بر چه شاخصههایی شکل گرفته است؟ او میگوید ریشه نیهیلیسم “دینِ تابعِ قدرت” است. داستایوفسکی از زبان پرنس میشکین نیهیلیسم برآمده از کلیسای کاتولیک را اینگونه صورتبندی میکند:
“الحاد فقط انکار است. حال آنکه کیش کاتولیک از انکار تجاوز میکند و مسیحی تحریف شده و تلبیس و هجوشده را تبلیغ میکند که عکس مسیح حقیقی است. بنا به آیین کاتولیک رومی، کلیسا بیقدرت کامل دنیوی نمیتواند حکم خود را در این جهان جاری سازد و میگوید “نمیتوانیم” (Non Possumus) … به عقیده من کیش کاتولیک رومی حتی مذهب نیست بلکه ادامه امپراتوری روم است و همه چیزش، و پیش از همه چیز، ایمانش تابع همین اندیشه است و پاپ قدرت ناسوتی و سلطنت دنیوی را تصاحب کرده … و قدسیترین، حقیقیترین، معنویترین و آتشینترین احساسهای مردم را بازبچه قرار داده است” (ص. ۸۶۱).
این “وضع بیایمانی” و بریده شدن از ریشه ماحصل سکولاریسم نیست بل بسط نیهیلیسم در تاریخ انسانی است و این “ایمان تابع قدرت” آن مسئلهای است که در جهان اسلام از منظر اهل نظر مستور ماند و ریشه بسیاری از مسائل بنیادین ما میباشد که داستایوفسکی با ارجاع به جهان روسی در باب آن عمیقاً اندیشیده است ولی ما در باب آن بدلیل عدم تدقیق مفهومی و تامل عمیق از آن غافلیم.