تهران برای من همیشه جایی پر از استرس و ترس است. جایی که من هیچ وقت هنگام حضورم در آنجا احساس امنیت نمی کنم. حال این حس در کنار اینکه بخاطر یک مشکلی مراجعت کنی به تهران دیگه بدتر. برای دومین بار برای جریان شکایت پسرم ماناس رفته بودیم تهران، برای چاپ رای دادگاه دنبال کپی می گشتم سر راهم با یک خانم روبرو شدم و آدرس کپی را از او پرسیدم، اولش با بی اعتنایی رد شد بار دوم چند قدمی رفتم طرفش و گفتم ببحشید خانم آدرس پرسیدم با استرس تمام از من دور شد.
آنجا بود که فهمیدم این حس ناامنی تنها متعلق به من نیست بلکه شهروندان ساکن تهران نیز کم و بیش این حس ترس در وجودشان است. خصوصا خانم ها که بیشتر از ما مردان دچار این مرض شده اند. دلیلش تنها یک چیز است #گشت ارشاد، تازه از شوک اسیدپاشی به صورت زنان به قول خودشان بی حجاب خلاص شده بودند که بحرانی دیگری به نام گشت ارشاد پیدا شد. کسانی که با زور کتک سوارت می کنند بعد در کلاس های ارشاد می گویند یا میمیری یا ارشاد می شوی! در کمال بی حیایی گفته اند مهسا سابقه سکته و صرع داشته است، خب کثافتها چهره ای که از شما در جامعه منعکس شده آدم سالم را به دلهره می اندازه چه برسه به لحظه ای که در یک شهر شلوغ و پر استرس با شماها و تهدیدهای شما روبرو بشود.
در زبان فرانسه غالبا شهروند در نقطه مقابل رعیت به کار می رود. شهروند به هر شکلی در در تدارک و تنظیم قانون شرکت می جوید و حال آنکه رعیت فقط از قانون اطاعت کرده و آنرا تحمل می کند. در مقابل “رویای سلطان عادل” “رویای شهروند صاحب حقوق” قرار گرفته است. در جهانی مدرنی که چهارچوب فکری انسان تغییر کرد و مقابل مفهوم همیشگی رعیت، شهروند قرار گرفت و شهروند، انسان اجتماعی صاحب حقوق شد، قانون گذارانی با کتک زدن و کشتن شهروند قانون را در جامعه پیاده می کنند و شهروندان مثل رعیت ها این قانون را تحمل می کنند فقط تحمل…