پیشروی روس¬ها به طرف جنوب و شرق، هم مانع گسترش اسلام، و هم مانع توسعه¬ی ترکان مسلمان و برعکس، باعث آسیمیله آنها گردید. ترکانی که مسلمان شدند و یا اینکه پیشاپیش و قبل از نفوذ روسها مسلمان بودند حداقل زبان و آیین خود را حفظ نمودند ولی ترکانی که یهودیت و مسیحیت را قبول نمودند اکثریت آنها در بین روسها و اسلاوها آسیمیله شدند.
طبق نوشته¬ی اعتماد السلطنه «در سال 292هجری/ 904م هشتاد هزار نفر روس که بر دو هزار قایق سوار بودند به ریاست اُلُغ نامی از رود دنیپر آمده به قرا دنیز(دریای سیاه) رسیده الی بسفر رانده قسطنطنیه را محاصره نمودند و اطراف این شهر را سوزانیده جمعیّت زیادی را کشتند، لئون امپراطور قسطنطنیه بعد از دادن مبلغ گزافی به آنها، شهر را نگاهداری می¬نماید و طایفه¬ی روس فاتحاً غانماً معاودت به اوطان خود می¬نمایند.»
بارتولد نیز هجوم روس¬ها و عواقب آن را بطور مختصر چنین بیان می¬کند: حسن بن علی اطروش علوی (ملقّب به سیدناصر کبیر) توانست از مرکز دیلم خود را در مازندران، که در سال¬های 910 و 911 (297و298هجری) در تحت حملات روس¬ها در شکنجه و عذاب بود، مستقر سازد و در همین دیلم نیز، پس از مرگ محمد بن زید، مقیم شد.
احمد کسروی نیز در خصوص حمله روس¬ها به آذربایجان چنین می¬نویسد: در سال 333هجری طایفه¬ای که روس خوانده می¬شوند و در آن سوی خاک خزر نشیمن دارند به آذربایجان تاخته بردعه را تصرّف نموده¬اند. و ایشان گروهی بیدین هستند و جز پادشاهی نمی¬طلبند. و در جنگ گریختن نشناسند. سلاح و جامه¬ی ایشان مانند دیلمان است. مردمان سخت¬بازو و بزرگ جثه هستند. سپس مسلمانان آن طایفه را کشته جز اندک زنده نگذاشتند. کوشش بسیار و زحمت بزرگ در این باره مرزبان پسر محمد پسر مسافر را بود.(6) سکونت و درنگ روس¬ها در بردعه حدود یک سال بوده است. بعد از یک سال مسلمانانِ متّحدِ آذربایجان با شکست دادن آنها، باقیمانده فرار را بر قرار ترجیح داده اند.
بارتولد تهاجم روس¬ها به طرف سواحل دریای خزر را با ذکر تواریخ آنها چنین نگاشته است: «روس¬ها هنگام پیشروی-های آنان به اراضی جنوب دریای خزر (880 برابر 266/267 هجری) به سوی آبسکون در طبرستان؛ 909/910 برابر 297هجری باز به همین ناحیه؛ 913/914 برابر 301 هجری با «پنجاه هزار تَن»، به ناحیه مذکور و به طرف گیلان و دیلم تا به اراضی همجوار اردبیل و به طبرستان و در حوالی باکو؛ 944 برابر 332 هجری به بردعه (برده و پرتوی) در طرف شرقی قفقاز و تا مراغه) هیچ جماعتی(از روس¬ها) متوطّن در این سرزمین نگشت.»(7) حتی تا آنجایی که اطلاعات اسناد باقی مانده نشان می¬دهد روس¬ها حتی یک نفر هم به اسارت ندادند.
یکی از حوادث بزرگی که در زمان پادشاهی مرزبان روی داد همین هجوم روسان بر قسمت¬های شمالی آذربایجان و دست یافتن ایشان بر بردعه، کرسی و بزرگ¬ترین شهر ولایت آران آذربایجان بود. روسان در این زمان¬ها ملت بزرگ و به نامی نبودند و در سرزمینی که در نزدیکی¬های دریای بالتیک می¬نشستند صدها فرسنگ از آران دور، و دولت نیرومند خزر و برخی از ملّت¬های دیگر در میانه فاصله بودند با این¬همه چون ایشان در کشتیرانی و دریاپیمایی مهارت بسیار داشتند و مردم دلیر و جنگجو بودند از رود ولگا که آن زمان¬ها به نام اتل(از آن خزرها) معروف بود با کشتی¬های دریایی در آمده و آران آذربایجان، گیلان، مازندران و گرگان که برکنار دریای خزر نهاده¬اند به تاخت و تاراج و یغما می¬پرداختند و کشتار و خرابی بسیار می¬کردند. از زمان فرمانروایی داعی کبیر در مازندران تا زمان پادشاهی مرزبان در آذربایجان که هفتاد سال کمابیش است سه بار هجوم روسان را بر دریای خزر و سرزمین¬های کنار آن دریا در تاریخ¬های پارسی و عربی ضبط کرده¬اند و این هجوم آخری چهارمین آنهاست. این هجوم را ابن مَسکَوَیه که در آران و بردعه حاضر بوده و حادثه را به چشم خود دیده نقل می¬کند.
«روسان جنگی¬اند که گریختن ندانند و هر کدام از ایشان در جنگ باید یا بکشد یا کشته شود. گذشته از سلاح جنگ، خود را با بسیاری از ابزارهای صنعتگران از تبر و اره و چکوچ و مانند اینها می¬آراید. آنها از طریق دریا و از آنجا به رود بزرگی که کُر(کورKür) معروف است و از کوه¬های آذربایجان و گرجستان برخاسته به دریا می¬ریزد درآمده بودند. باری چون روسان به رود کُر رسیدند گماشته و جانشین مرزبان در بردعه با سیصد تن از دیلمان و همان اندازه از سالوکان و غیره به سر ایشان رفت. مردم را نیز شورانیده پنج هزار تن کمابیش از ایشان داوطلبانه و به نام جهاد به او پیوستند و چون پیش از آن روسان را ندیده دلیری و پرزوری ایشان نسنجیده بودند آنان را همچون رومیان و ارمنیان پنداشته بر خود مغرور بودند. ولی چون دو گروه به هم رسیده صف¬های جنگ آراستند ساعتی نکشید که روسان حمله سختی آورده مسلمانان را از جا کندند.
همگی داوطلبان و سپاهیان رو برگردانیده بگریختند. مگر دیلمان که گفتیم فقط سیصد نفر بودند پی فشرده جنگ کردند. ولی ساعتی نکشید که همگی ایشان کشته شده تنها برخی سواران گریخته جان به در بردند. سپس روسان از دنبال گریختگان آهنگ شهر کرده بدانجا دست یافتند. از مردم تنها دسته¬ای که اسب و ستور داشتند سوار شده از شهر گریختند. اما چون روسان به بردعه رسیدند منادی فرستاده ندا در دادند که ما را به شما گفتگوی دین نیست. ما جز فرمانروایی نمی¬خواهیم. از ما نیکورفتاری از شما فرمانبرداری! لیکن چون مسلمانان و سپاهیان در دیگر شهرها این حادثه را شنیده دسته دسته آهنگ بردعه می¬کردند و روسان به دفع ایشان می¬شتافتند. اوباش بردعه نیز همراه روسان بیرون تاخته هر گاه که حمله¬ای از جانب مسلمانان می¬شد فریاد الله اکبر زده سنگ بر روسان می¬بارانیدند. تا اینکه روسان منادی فرستاده ندا در دادند که تا سه روز همگی باید شهر را گذارده بیرون روند.
گروه اندکی که ستور برای نشستن داشتند خاندان و فرزندان خود را برداشته از شهر بیرون رفتند. ولی بخش انبوهی به جای خود بازماندند. چون روز چهارم شد روسان شمشیر در ایشان گذارده گروه انبوهی که بیرون از شمار و اندازه بودند کشتارکردند و از بازماندگان ده و اند هزار تن از مرد و پسر و همگیِ زنان و دختران و کودکان اسیر کردند. زنان را به قلعه که درون شهر بود و روسان شهرستان خود ساخته بودند فرستادند و مردان را در مسجد آدینه گرد آورده نگاهبان برگماشته گفتند: هر کسی باید جان خود را با پول بخرد. در این وقت در بردعه مردی از ترسایان(مسیحی) پسر شمعون نام بود. او میان روسان و مسلمانان میانجیگری و پیغام آوری می¬کرد. وی با روسان قرار کرد که از هر مردی بیست درهم بگیرند. و عدّه¬ای از مسلمانان رضایت دادند، لیکن عده¬ای گفتند پسر شمعون می¬خواهد مسلمانان را در جزیه¬گزاری به پایه¬ی ترسایان برساند. پس از این سخن، پسر شمعون کناره¬جویی کرد. روسان هم باز مدتی منتظر شدند که بلکه کار با پول و مال به پایان برسد، ولی چون مسلمانان راضی نشدند، شمشیر در آنان گذارده همه را از تیغ گذراندند، مگر چند تن که در قنات مسجد پنهان شده بودند و جان به در بردند. دسته¬ای هم با پول خودشان را آزاد ساختند. روس¬ها از این راه مال بی اندازه و گزافی اندوختند و با زنان و بچگان نیز در ارک همه گونه بی¬اندامی و بدکاری روا داشته همچون بندگان رفتار می¬کردند.
بردعه کُرسی آران آذربایجان بود چنانکه باکو کرسی امروزی آن سرزمین است. استخری مورّخ معروف که آن شهر را دیده می¬گوید: میان عراق و خراسان پس از ری و اصفهان شهری بزرگتر و پر نعمت¬تر از آنجا نبود. از اینجا می¬توان دانست که کشتار روسان مردم آن شهر را و برده گرفتن زنان و بچگان ایشان چه مصیبت بزرگی بر عالم اسلام بوده و چه نکاتی به مسلمانان به ویژه به مردم آذربایجان آموزش داده است.
چون مصیبت وارده بر مسلمانان در شهرها پخش شد ندای جهاد با کفّار بلند شد. مرزبان پسر محمد سپاه خود را گردآورد. داوطلبان نیز بدو پیوسته با سی هزار تن روی برآورد. ولی این سپاه انبوه با روسان برابری نتوانسته و کاری از پیش نمی¬بردند و مرزبان جنگ کرده جز شکست بهره¬ای نمی¬بردند و همگی درماندند. در این میان چون روس¬ها در خوردن میوه¬های گوناگون و فراوان، اندازه نگاه نداشته بودند و با در میان ایشان افتاده بیمار شدند. و این فرصتی بر مسلمانان بود که بر دشمن بی¬رحم بتازند. مرزبان چنین حیله اندیشید که شبانه دسته¬ای از سپاه خود را در کمین بنشانده بامدادان خویشتن با دسته¬ی دیگر به جنگ روسان شتافته پس از اندک زد و خوردی روی برگرداند که روسان نیز از دنبال ایشان تاخته از پهلوی کمین بگذرد آنگاه بر گشته به جنگ بایستد و کمین را نیز آگاه کند که بیرون تاخته روسان را از دو سوی درمیان گیرند. بامدادان مرزبان با سپاه با این سازش به جنگ شتافتند و روسان نیز بیرون آمدند. پیشوای ایشان بر خری نشسته بوده و چنانکه عادت همه روزه بود به یکبار حمله آوردند. مرزبانان و سپاهش روی به گریز نهادند و روسان از دنبالشان می¬تاختند و چون از پهلوی کمین گذشتند مسلمانان باز نگشته همچنان گریختند. مرزبان چون متوجّه می¬شود که مسلمانان به خاطر بیم شدیدی که از روسان داشتند بازنمی¬گردند و روسان چون بازگردند جای کمین را دانسته همه را نابود سازند، مرزبان از روی ناچاری با برادر و نزدیکان و غلامان خود بازگشته و دیلمان هم از شرمساری بازگشتند و حمله¬ای دلیرانه بر روسان کرده صدا در انداختند که کمین نیز از پشت سر بیرون آمدند و روسان را شکسته هفت صد تن از ایشان با بزرگشان کشته شدند و دیگران بگریخته به ارک شهر که پیش از آن با غلّه و مال انباشته و اسیران را بدانجا نقل کرده بودند پناه بردند. این اقدام مرزبان فرمانروای آذربایجان برای همیشه¬ی تاریخ پیروزی جسارت و شجاعت را بر ترس و بزدلی به اثبات رسانید.
آنگاه مرزبان ارگ را محاصره نمود لیکن در این میان خبر رسید که ابوعبدالله حسین پسر حمدان به آذربایجان درآمده و با جعفر پسر سکویه و با کُردانِ هدایانی دست بهم داده اند. تا از فرصت بدست آمده در جنگ مسلمانان آذربایجان با روس¬ها ضربه¬ی خود را وارد نمایند. مرزبان پانصد تن از دیلمان و پانصد سوار از کردان و دو هزار تن از داوطلبان را به یکی از سرکردگان خود سپرده در برابر روسان بازگذاشت و خویشتن با بخش عمده¬ی سپاه آهنگ «اوران» کرد. اما در بردعه سپاه مرزبان مدّتی در برابر روسان نشسته به ستوه آمدند. وبا نیز در میان روسان سخت¬تر شده چنانکه آیین آن مردم است چون یکی می¬مرد سلاح و جامه(گئیمه) و ابزار و زنش و یا هر زن و پسری که دوست می¬داشته با وی زیر خاک می¬کردند! بعد از رفتن آنها، مسلمانان گورها را شکافته شمشیرهایی در آوردند که مردم تا آن روز به جهت تیزی و برندگی که دارند به بهای گران می¬خریدند. باقیمانده¬ی روسان شبی از ارک درآمده گرانبهاترین مال و جواهر را برداشته باقی مانده را از سر خباثت آتش زدند. از زنان پریوش و بچگان نیز هر که را می¬خواستند با خود بردند. با کشتی¬هایی که با سیصد تن سپاه گذاشته بودند راه سرزمین خود را پیش گرفتند و رفتند. ابن مَسکَوَیه حادثه¬ای را هم در خصوص روسان نقل می¬کند: من داستان¬های شگفتی در باره¬ی بیباکی آن طایفه(روسان) و نترسیدنشان از مسلمانان شنیده¬ام، من از چند کسی که روزی پنج تن از ایشان در یکی از بوستان¬های بردعه گرد آمده بودند و پسر ساده¬ای از پسران بزرگان خود و چند تن از زنان اسیر مسلمانان با ایشان بودند. مسلمانان چون آگاه شدند گرد بوستان فرو گرفتند و انبوهی از دیلمان و دیگر سپاهیان به جنگ ایشان گرد آمده هر چه کوشیدند که مگر یکی از آنها را زنده دستگیر سازند نتوانستند چه هر کدام تا جان داشت جنگ و ستیز را رها نمی¬کرد و تا چندین برابر شماره¬ی خود از مسلمانان نکشتند کشته نشدند. پسرک ساده¬روی، آخرین ایشان بود. چون دید در خیال دستگیر کردن او هستند به درختی در آن نزدیکی بالا خزیده با خنجری که داشت چندان زخم بر تن خود زد که بیجان پایین افتاد. دشمن شجاع حداقل شجاعت را به آدمی می آموزد؛ دوست بزدل خیانت پیشه می¬کند.
جهت منابع مورد استفاده و استناد مطلب فوق به قسمت اول مراجعه فرمایید.
پایان قسمت دوم
منصور جدی