نگاهی به یادداشت دکتر احمد بستانی
دوست گرامی دکتر احمد بستانی در یادداشت کوتاه خویش بحثی در باب ایده ایرانشهری و نسبت آن با شعر مولانا مطرح کرده است که در صفحه فیسبوکی خود منتشر کرده اند. مولوی در ابیاتی می گوید
به عصا شکاف دریا که تو موسی زمانی
بدران قبای مه را که ز نور مصطفایی
بشکن سبوی خوبان که تو یوسف جمالی
چو مسیح دم روان کن که تو نیز از آن هوایی
به صف اندرآی تنها که سفندیار وقتی
در خیبر است برکن که علی مرتضایی
دکتر بستانی این همردیفی اسفندیار در کنار انبیاء اولوالعزم و امام علی توسط مولوی را در چارچوب ایده ایرانشهری صورتبندی کرده است. به نظرم این بحث خوبی است و می توان آن را از پرسپکتیوها و چشم اندازهای مختلف مورد مداقه و نقد قرار داد. رویکرد من به بحث مولوی این است که تبیین این شعر چندان مشکل نیست و نیازی به ارجاع به ایده ایرانشهری ندارد.
به نظرم مشکل نیست تبیین این شعر در بستر نگاه توحیدی در قرآن که مولانا هم در این چارچوب به بحث پرداخته است. در آیه ۴ سوره ابراهیم چارچوب نظری این پیوند انبیاء ملل و اقوام گوناگون که از جمله می توان به رسولان ایرانی هم اشاره کرد به زیبایی بیان شده است
وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ رَسُولٍ إِلَّا بِلِسَانِ قَوْمِهِ لِيُبَيِّنَ لَهُمْ ۖ فَيُضِلُّ اللَّهُ مَنْ يَشَاءُ وَيَهْدِي مَنْ يَشَاءُ ۚ وَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ
در این آیه بحث رسالت مقید به رسولان عبری یا عربی و ابراهیمی و جهان سامی نشده است بل تعمیمی جهانی دارد و از این منظر میتوان نگاه مولانا را در راستای توحید و رسالت انبیاء دید و نه در چارچوب مفهومی ذات هویت
ایرانی؛ نه تنها اسفندیار بل بودا نیز در کنار نوح و عیسی و موسی و محمد قرار می گیرند و علمایی همچون محمد حمید الله و حمید عبدالقادر در شبه قاره هند او را همان شخصیت “ذوالکفل” میدانند و برخی از علمای شیعی نیز با استناد به داستان بوداسف و بولوهر که شیخ صدوق و علامه مجلسی در جلد ۱۷ بحار الانوار نقل کرده، بودا را پیامبر میدانند و عدهای از علمای اسلامی ساکن آسیای شرقی نیز بر همین عقیده هستند. همچنین مسعودی که یکی از مورخین بزرگ در حهان اسلام است او را بنیانگذار دین صابئین و معاصر جمشید شاه میداند و قاضی صاعد اندلسی در اسپانیا بودا را بنیانگذار مذهب حنفا میخواند.
به سخن دیگر، برای فهم سخن مولانا ما نیاز داریم بحث قرآنی نگاه توحیدی و جهانشمول بودن ایده رسالت که دارای تکثر زبانی و تنوع مللی و قومی هست اما ریشه مشترک الهی دارد و ارجاع به وحدت نوع انسانی دارد و الزاماً ربطی به ایرانشهری یا جلوه های ناسیونالیسمی ندارد.
پ.ن.
یک نکته مهم دیگر در این شعر مولانا وجود دارد و آن انتخاب “اسفندیار” و نسبت آن با محمد و علی. اسفندیار شاهزادهی رویین تن و نظر کردهی زرتشت پیامبر است که با آن رشادتها که در جنگهای مذهبی میکند، پرچمدار رسمی دین نو میشود. به نظرم مولوی نقش “ولی” برای اسفندیار قائل است و همانگونه که علی ولایت در دین اسلام بعد از نبی داشت و مولوی هم به آن قائل است این اسفندیار است که چنین جایگاهی در دین بهی دارد و این به نوعی بحث قرآنی و مفهوم حکمت خالده است که مولوی و تصوف و عرفان در جهان اسلام از حامیانش هستند.