معجز شبستری #طنز پرداز و مصلح بزرگ اجتماعی #آذربایجان در بخشی ازسرگذشت خود مي نويسد:”بعد از بازگشت به وطن به نوحه خواني مشغول شدم. ولي نوحه خواني و بيان حقايق در اشعار #نوحه براي #واپسگرايان خوش نيامد و به من اعلان #جنگ نمودند. بيست و شش سال با اينها جنگيدم . طوري شده بود كه خيرات مي دادند و #عروسي مي گرفتند و مرا دعوت نمي كردند . فقط نوشتم و در گوشه و كنار روزگار گذراندم…”
گویا در ادامه این فشارها زعمای متحجر و #متنفذین واپسگرای #شبستر او را در طویله ای زندانی کرده و آنقدر زجرش می دهند که دچار اختلال حواس می شود سپس او را در انزوا و فلاکت رها می کنند و در نهایت اواخر عمر شبستر را ترك و به شهرستان #شاهرود نزد يكي از اقوامش كه گويا باجاناقش بوده ميرود و يكسال بعد در آن شهر به ديار باقي مي شتابد.
بنده در همین #تبریز در گوشه کنار این شهر نفرین شده دهها معجز میشناسم که یا زیر فشار بایکوت ها، نادیده گرفته شدنها و انکارها به #غار انزوای اجباری خزیده اند یا زیر بار #انگ ها و #اتهام ها و #پرونده_سازی ها و غرض ورزی ها گرفتار شده اند یا در جولان میانمایگان و فرصت طلبان و پاچه خواران و #شومن ها سکوت اختیار کرده اند. دور دور طوق زرین بر گردن هاست و اسبان تازی در انزوا و سکوت منتظر روز #مسابقه برابرند و به آن ایمان دارند.زیرا دیده اند که تاریخ در نهایت #معجز را از طویله ی نفرت و کینه و عناد متحجران و دشمنان آگاهی #ملت بیرون آورد و بر تارک #فرهنگ و #ادب و #هنر خلق نشاند. و آنها را به همان طویله ی متعفن برگرداند و آنجا دفن گرد.
این وسط البته یک چیزی هم فرق کرده. و آن مردم اند. آنها بزرگان واقعی خود را میشناسند و برایشان ارج و حرمت قائلند و فریب #شعبده ی رسانه ها و مدیاها و #میکروفون ها و تبلیغات را نمی خورند. مردم معجزهای واقعی را از معجزهای تقلبی میشناسند حتی در سکوت و انزوا.