اندیشه شعوبی بازسازی شده در اواخر قاجار و دوران پهلوی یا به عبارت امروزی تر آن ناسیونالیسم فارسی گرا و ترکی ستیز به قدری در اعماق روح و فکر روشنفکران، نویسندگان، شاعران، استادان دانشگاه، صاحب نظران ایرانی و دارندگان مناصب و مسندها نفوذ کرده بود، که انقلاب سال 1357 و دگرگونی کلّی در نظام سیاسی و اجتماعی ایران هم، کوچک ترین رخنه ای در ارکان آن ایجاد نکرد.
در این دوران علاوه بر عقبه های فکری بازمانده از عصر پهلوی که در داخل و خارج از ایران تنور اندیشۀ مذکور را گرم نگه داشتند، نسل جدیدی از پیروان این مفکوره ظهور کردند که شتابان تر و پرحرارت تر از نسل های پیشین در وادی ناسیونالیسم فارسی گرا و ترکی ستیز ایران گام برمی داشتند.
در دوران جدید یک توفیق اضافی نیز نصیب معتقدان شووینیسم فارسی گشت و اندیشۀ فارسی گرایی و ترکی ستیزی که پیشتر؛ به میزان زیادی یک مقولۀ روشنفکری و اسباب اهل سیاست بود، به مدد گسترش آموزش، اعمّ از آموزش مدرسه ای و دانشگاهی و نیز توسعۀ امکانات تبادل اطّلاعات؛ از لای کتب و نشریّات، کلاس های درس و پستوهای سیاست، پا فراتر گذاشت و در میان مردم نیز توسعه پیدا کرد و راه را برای دوگانگی یا چند گانگی در جامعۀ ایران هموار ساخت.
به تعبیر «تایماز اورمولو» فعالیت اتاق های فکر شعوبیه در زمانی طولانی منجر به ایجاد تفکّر پان فارسی و ایران پرستی مفرطی شده است که بسیار وحشی، بی ترحم و صد البتّه بسیار ریشه دار می باشد؛ به طوری که ده ها و صدها فدایی از بین خود ملّت تورک و آن هم از قشر تحصیل کرده برای خود پیدا کرده که در پوشش تفکّرات، احزاب و تشکل های مختلف سیاسی و غیرسیاسی، دولتی و غیردولتی هویّت مردمان غیرفارس را در ایران نشانه گرفته و در حال نابودی کامل فرهنگی ملل غیرفارس در ایران می باشند. آسيب شناسي تاريخي و آسيميلاسيون ملّت هاي غيرفارس بدون شناخت كامل از شعوبيّه غيرممكن مي باشد.
شعوبیان؛ اگرچه برخی مواقع به خاطر دشمنی مشترک با خلافت ستمکار عربی در جبهۀ واحدی قرار می گرفتند، لیکن با مشاهدۀ قدرت و نفوذ روزافزون ترک ها در معادلات سیاسی ـ نظامی قلمرو اسلامی؛ راه دیگری پیش گرفته و در کنار بدگویی از عرب، گستاخی به ترکان را هم به جمع صفات کمالیّۀ خود افزودند. این رفتار ریشه در خودبزرگ بینی مرسوم در میان نخبگان این قوم و عقب ماندن در رقابت بین ترک و و گروه مذکور بر سر نفوذ و تأثیرگذاری در دربار بنی عباس و سپس قبضۀ کامل قدرت در فلات ایران داشت.
ترکان در این حرکت هویّت گرایانه و ضدّ عربی مشارکت داشتند و در میدان عمل قدرت بیشتری هم یافتند. آنها در مقابل دیگر اقوام اکثریّت داشتند و ناچار رقابتی بین ترک و گروه پهلوی زبانان ایجاد شده بود. این رقابت وقتی حالت دشمنی گرفت، که پهلوی زبانان در اثر مفاخرات نژادی در پی گستاخی علیه ترکان برآمدند و موجب عکس العمل ایشان گشتند. یکی از محققان معاصر شعوبیه در مواجهه با این امر و البتّه بعد از اولی دانستن قدرت و نفوذ به تعبیر خود ایرانیان در دربار عباسی می نویسد:
« هنگامی که ایرانیان بر دستگاه خلافت غلبه یافتند و اشرافیّت ایرانی همه کارۀ خلافت عربی شد و به گفتۀ یکی از نویسندگان معاصر عرب حکومت ایرانی با برچسب عربی روی کار آمد، ترک ها دومین نیروی برتری بودند که می کوشیدند تا به قدرت سیاسی دست یابند. جاحظ که در اوج نبرد پان عربیسم و پان عجمیسم می زیسته است و خود مدافع پان عربیسم بوده، در انتقام جویی از ایرانیان غالب با ترک ها ابراز همدردی کرده و رساله ای در مدح و منقبت ترک ها نوشته است.
این رساله خطاب به فتح بن خاقان یکی از فرماندهان ارشد ترک ارتش عباسیان نوشته شده و مبیّن اوضاع شگفت آن روزگار است. جاحظ که همیشه با حفظ خلق و خوی پان عربیستی خود در مقام یک عالم متکلّم و فقیه بی طرف مسلمان سخن می گوید؛ به دلجویی از اتراک پرداخته و آنان را علیه اعاجم تحریک می نماید. تعابیر و ترفندهای جاحظ در این رساله نشان می دهد که مقطع زمانی نگارش رسالۀ مذکور در دوران اوج نبرد نژادها و فرهنگ ها بوده است. » (شعوبیّه ناسیونالیسم ایرانی، محمودرضا افتخارزاده، قم، دفتر نشر معارف اسلامی، چاپ اوّل، 1376، ص 160)
از آنجا که خراسانی ها در بین موالی و اعاجم موسوم به ایرانی، اکثریّت را تشکیل می داده اند، جاحظ در این رساله می کوشد تا ترک ها و خراسانی ها را به هم نزدیک سازد. او می کوشد تا ترک ها و خراسانی ها را برادر خونی بخواند و با یادآوری ازدواج خسرو پرویز ساسانی با دختر خاقان ترک، این برادری را مستند سازد. آنگاه برای کاستن از تنش ضد ترکی، روایاتی از زبان پیامبر و اشخاص معتبر در مدح و منقبت و هیبت و صلابت و علم و حلم و هنر و تفوّق اتراک ارائه می کند. او ابائی ندارد که سیادت و برتری نژادی ترک ها بر پهلوی زبانان را ثابت نماید. برای این کار روایاتی از زبان راویان شعوبیّه در فضائل اتراک و نفی اشعار ضذ ترکی شعوبیه ردیف می کند.
شعوبیان پهلوی زبان و به عبارتی دیگر، تاجیک؛ در طی دوران اسلامی؛ ترک را مهم ترین مانع تحقّق اهداف خود در زمینۀ تشکیل حکومت و سیطره بر فلات ایران دانسته و به همین جهت نوک پیکان حملات خود را متوجّه این قوم ساخته اند. تدوین شاهنامه یا به عبارتی دیگر شاهنامه ها در زمرۀ مهم ترین اقدامات آنها در مقابلۀ فرهنگی با ترکان بوده است و این کتاب در کنار کارکرد مقابله گرایانه، به عنوان سنگ صبور و عامل تسکین آلام ایشان هم عمل می کرده و ظاهراً آنها با گردآوری و نقل داستان هایی از نوع آنچه در شاهنامه آمده، رنج اقتدار و حاکمیّت نقد و عینی ترک را با پناه بردن به افسانه و یادآوری غلبات پرشمار قوم خود در افسانه ها در ناکجای تاریج، جبران می کرده اند.
شعوبیان در کنار گستاخی به ترکان و هجوگویی علیه آنان؛ در پی تراشیدن شریک جرمی برای خود هم برمی آیند و ترکان را به ساختن افسانه ای از نوع شهربانو متّهم می کنند. از نظر ایشان مسئلۀ ازدواج دختر قیصر روم با امام حسن عسکری (ع) که منجر به ولادت امام زمان از دختر قیصر می شود، یک داستان ترک ساز بوده است.
شعوبیان این کار را یک تدبیر سیاسی رقابت آمیز می دانند، که اینک توسّط متخصّصان اسلام ایرانی پل انتقال معنویّت مسیحی به معنویّت اسلامی ـ ایرانی می شود. ابهامی که در اینجا رخ می نماید این است که اگر ترکان قصد ساختن افسانه ای از این نوع را داشتند، چرا به جای یک عروس ترک، پای عروس رومی و مسیحی را به ماجرا باز کرده اند؟!
نکتۀ قابل توجّه دیگر در ارتباط بین شعوبیان و ترکان، در عصر صفویّه رخ می دهد. در آن زمان رساله ای موسوم به «مزیه اللسان الفارسی علی سائر الالسنه ما خلا العربیّه» نوشته می شود. در آن رساله کوشش شده تا زبان فارسی در فصاحت و بلاغت برابر و هماورد زبان عربی معرّفی شود. اگرچه در متن رساله بر خلاف عنوان آن کوشش می شود، زبان فارسی به عنوان هماوردی در برابر زبان عربی معرّفی شود، لیکن یک غرض عمدۀ کتاب با توجّه به زمان تدوین آن و سلطۀ تمام عیار سیاسی ـ نظامی ترکان صفوی و عثمانی بر تمام غرب آسیا، تحدّی با قوم ترک و زبان ترکی به عنوان یک زبان عمده، مهم و پرمتکلّم بوده است. این رساله دربردارندۀ ترکیبی از شعارهای تاریخی شعوبیه و عرب گرایان است و اقوال و روایات و اشعار آن از معجم البلدان یاقوت حموی گرفته شده است.
آنچه به این رساله در ارتباط شعوبیّه با ترکان اهمیّت افزون تری می بخشد، این است که نام یک نویسندۀ ترک از سرزمین عثمانی به عنوان مؤلّف آن به میان می آید و تألیف کتاب به «شمس الدّین احمد بن سلیمان بن کمال» معروف به «کمال پاشا» متوفی به سال 940 هـ . ق . نسبت داده می شود. این در حالی است که محتوای کتاب باور نوشته شدن آن از سوی یک نویسندۀ ترک را دشوار می سازد. حتّی خود پژوهشگران معاصر شعوبی گری، انتساب آن به نویسندۀ ترک را بعید می دانند و معتقدند رسالۀ مذکور از سوی یک شعوبی مسلمان آن عصر در ایران نوشته شده است. (رک. شعوبیّه ناسیونالیسم ایرانی، محمودرضا افتخارزاده، ص 361)
علی بابازاده