در قرن ۲۱ و عصر پیشرفتهای عظیم و باورنکردنی انسان در تمام حوزه های زندگی، این توهین است به مردم که کس یا کسانی سودای شاه سازی یا شاه شدن را در سر داشته باشند. در کشور مورد بحث ما، «مقام» شاه دیگر وجود ندارد، لذا برای این اسائهٔ ادب و هتک حرمت مردم، باید آن را از نو « تأسیس » کرد و به شخصی اعطاء کرد. اما برای چه کاری ؟ برای اینکه در حوزهٔ مذهبی، «حافظ» دین و مذهب رسمی باشد؟ برای اینکه در حوزهٔ نظامی «فرماندهٔ کل قوا» باشد ؟ برای اینکه در حوزهٔ سیاسی و حکومت بر مردم و ادارهٔ امور کشور، قوای سه گانهٔ کشور «دستیاران» شاه باشند ؟
اگر در این حوزه ها، شاه حاکم باشد، این دیگر دمکراسی و حاکمیت مردم بر مردم توسط مردم نیست.
اگر در این حوزه ها، شاه صلاحیت و قدرتی نداشته باشد، پس فقط ایفاء نقش موزهٔ زنده به او اعطاء خواهد شد !
در دنیای امروز، حتی افغان ها و قدرتهای جهانی، به خودِ شخص «محمد ظاهر شاه» ( و نه حتی یک شاهزاده )، اجازهٔ بازگشت سلطنت را ندادند. محمد ظاهر شاه، بعد از سقوط رژیم طالبان و درجریان برقراری نظام فعلی کشور، بطور جدی در کنگرهٔ بُن آلمان شرکت کرد و برای ایجاد ائتلاف بین نیروهای سیاسی کشور به «لویه جرگه» کمک کرد و حتی در اولین فرصت هم به افغانستان بازگشت ولی نه تنها به قدرت بازنگشت بلکه حتی خواستار احیاء نظام سلطنت هم نشد. بعداً هم حتی در مام میهن نماند و به ایتالیا برگشت و در آنجا با دارفانی خداحافظی کرد. افغان ها هم، در ازاء چنین اقدام ارزشمندی، در قانون اساسی افغانستان لقب «بابای ملت» را، آنهم فقط برای دورانی که در قید حیات باشد، به او اعطاء کردند و نه بیشتر.
آیا آقای پهلوی تصور می کنند که سطح شعور سیاسی عمومی مردم در ایران آخوندزده و سطح توسعه یافتگی اجتماعی کشور کمتر و پائین تر از افغانستان باشد که، بعد از ۴۲ سال سیه روزی و تجربهٔ حدود و قصاص و اعدام و شلاق و زندگی تحت نکبت جمهوری اسلامی، بخواهند نظام پادشاهی را احیاء و ایشان را پادشاه خود قرار بدهند!؟ درست است که در دنیای سیاست «امر غیرممکن و محال وجود ندارد» ولی چنین چیزی «در ایران امروز» محال است محال.
نمونهٔ درس آموز دیگری که میتوان به آن استناد کرد، مورد کشور نپال است که در سال ۲۰۰۸ مجلس موسسان منتخب مردم، با الغاء نظام پادشاهی و اعلام یک جمهوری دمکراتیک فدرال، تنها ۲ هفته به پادشاه مهلت داد تا کاخ سلطنتی را برای همیشه ترک کند.
راه دور نرویم؛ در جایی که ملت آگاه، مبارز و آزادیخواه کورد که ۷۵ سال پیش و در زمان دیکتاتوری آخرین شاه ایران، برای تعیین سرنوشت خود، نظام «جمهوری» کوردستان (و نه پادشاهی) را در مهاباد تأسیس کرده است، محال است بازگشت نظام پادشاهی را بپذیرد.
نظام سلطنتی بطور کلی و حتی «نهاد پادشاهی» در درون نظام های دمکراتیک مثل انگلیس، اسپانیا، سوئد و غیره یک «نهاد غیردمکراتیک» است. نظام پادشاهی حتی اگر تمام پر و بال استبدادی آن هم چیده شود و به یک موزه زندهٔ و بی خطر هم تبدیل شود بازهم غیر دمکراتیک است، حتی اگر در ظاهر زیبا و دوست داشتنی هم باشد این زیبا و دوست داشتنی بودن هم چیزی از ماهیت غیر دمکراتیک آن کم نمی کند.
اساساً، وجود یک شخص یا مقام غیرمنتخب، غیرپاسخگو در برابر پارلمان مردم و الی الابد در رأس یک نظام که قرار است دمکراتیک باشد، نه معقول است و نه لازم.
۱۰- از لحاظ حقوقی، نظام دمکراتیک آیندهٔ ایران حق ندارد و نمیتواند حق تعیین سرنوشت مردم را از خود سلب کند و آن را به پادشاه اعطاء کند، چنین کاری خلاف «مقتضای ذات» دموکراسی و حاکمیت مردم است، چنین کاری موجب ابطال دموکراسی و ابطال حاکمیت مردم است. حتی اگر مردم بخواهند (که البته نمی خواهند)، حق ندارند حق حاکمیت و آزادی را از خود سلب کنند. نظام پادشاهی، حتی از نوع رقیق و لطیف و کمی تا قسمتی دمکراتیک شدهٔ آن، در اساس و ژنتیک خود با حاکمیت مردم منافات دارد. چنان نظامی، هرچه باشد و هر اسمی داشته باشد، دیگر دموکراسی نیست و نخواهد بود. بدیهیست،تفویض اختیار ادارهٔ کشور و قوهٔ مجریه برای مدت محدود (مثلاً برای چهار سال و حداکثر دو دورهٔ متوالی) با اعطاء بخشی از حاکمیت مردم به یک شخص حقیقی یعنی پادشاه کاملاً متفاوت است.
۱۱- نمیشود هم به حاکمیت مردم معتقد باشد و هم بخواهد بعنوان پادشاه، در موارد حساس و ضروری با تشخیص مصلحت نظام و ضرورت حفظ اتحاد زوری و صوری در «ایرانِ ملل متفرق» وارد عمل شود و فصل الخطاب باشد. این وارد عمل شدن و فصل الخطاب بودن یعنی نفی و نقض حاکمیت مردم (حتی اگر محدود و جزئی باشد). این یعنی تعیین تکلیف کردن و تصمیم گرفتن به جای مردم و مراجع دمکراتیک تصمیم گیری دمکراتیک.
رضا پهلوی باید قبل از هر چیز و هر کس، تکلیف خود را روشن کند و نمیتواند بیش از این پشت سنگر زیبا ولی ضعیف و شکنندهٔ «هر چه مردم گفتند» موضع دوپهلو بگیرد و به قول فرانسوی ها میان دو صندلی پادشاهی – جمهوری بنشیند و هزینه سیاسی جانبداری از نوع نظام آیندهٔ ایران را به مردم تحمیل کند و خودش در این بازی برد – برد فقط منتظر برداشت ثمر و سود آن باشد و بخواهد در هر حال و با هر عنوان، در رأس کشور باشد. این وضعیتِ نشستن میان این دو صندلی، نه برای او قابل دوام است نه برای مردم و آزادیخواهان قابل تحمل.
۱۲- همواره ادعا میکند که «من کار سیاسی نمیکنم»، «وارد هیچ حزب و تشکلی نمیشوم»، «فراحزبی و فرا مسلکی هستم»، «میخواهم ورای این احزاب و نیروهای سیاسی باشم و سعی کنم آنها را به هم نزدیک کنم».
یک دلیل برای اتخاذ این موضع مبهم و بینابینی و بازی برد – برد این است که رضا پهلوی یک پادشاهیخواه خجالتیست. شجاعت سیاسی ندارد و از وزن کِشی سیاسی میترسد. رودربایستی دارد بگوید که خواهان احیاء نظام پادشاهیست. قدرت بیان آن را ندارد چون میداند این خواست و آرزو هیچ شانس موفقیتی ندارد و لذا نمیخواهد حُباب اُبهت کاذب شاهانه و شاهزاده بودن را بشکند و این کارت بازی را از دست بدهد. قدرت و جلال و جبروت و مزایای نظام اعلی حضرتی را میخواهد ولی خجالت میکشد آن را بطور علنی مطالبه کند زیرا میداند طرح چنین خواستی امروزه روز مایه شرمساریست.
خجالت میکشد، چون در نظام آزاد و دمکراسی پیشرفتهٔ آمریکا و اروپا بزرگ شده و تربیت او یک تربیت متمدن غربی است و بطور طبیعی بعنوان یک غربی با تربیت خجالت میکشد که در این دنیای پیشرفته آزاد، در قرن ۲۱ و ۴۲ سال پس از پایان نظام پادشاهی، «علناً» و بدون رودربایستی خواستار احیاء و بازگشت چنین نظامی بشود و لذا ترجیح میدهد کماکان با حفظ این هویت دوگانهٔ پراگماتیستی، سخت و دردآور، میان دو صندلی پادشاهی – جمهوری بنشیند و چشم انتظار روزهای بهتر بماند.
۱۳- در واقع، از هم اکنون دارد در همان نقشی که برای آیندهٔ خود میخواهد یعنی پادشاه کشور و در رأس همهٔ نیروهای سیاسی، عمل و رفتار میکند. اما متاسفانه، این رفتارِ تعمداً مبهم و «دوپهلو»ی پادشاه مآبانهٔ امروز او، عملاً مخل و مانع ائتلاف بوده و بجز ضرر و زیان هیچ دستاورد دیگری برای مبارزهٔ مردم ایران ندارد. این موضع گیری، عملاً رضا پهلوی را به سوی انفعال و استراتژی انتظار و حرکت و فعالیت در حواشی سوق داده است.
رضا پهلوی عملاً و آنچنان تبدیل شده به فاکتور انشقاق که حتی جمهوری اسلامی و شخص دیکتاتور علی خامنه ای هم آگاهانه و برای منزوی و منفعل کردن اپوزیسیون و جلوگیری ازهرگونه همگرایی و ائتلاف در میان آنها، در کنار سیاست همیشگی منفور نشان دادن مجاهدین خلق، به استفاده از کارت پهلوی بعنوان «آنتی بادی» و عامل تفرقه و جدایی روی آورده است.
رضا پهلوی آگاهانه یا ناخودآگاه، در موقعیت و موضعی قرار گرفته که علی رغم میل خود، عملاً تبدیل به ابزاری شده که نفع آن به تداوم جمهوری اسلامی میرسد. با سوءاستفاده از «رضا پهلوی»، رژیم جمهوری اسلامی عملاً مانع بهم پیوستن نیروها و بوجود آمدن یک ائتلاف دموکراتیک برانداز میشود. رژیم جمهوری آخوندی با علم کردن و پر رنگ کردن کاذب نقش خانوادهٔ پهلوی، در مقاطع خاص و حساس و تبدیل آن به ایربگ و سوپاپ اطمینان، خطر را کانالیزه کرده و با انتساب و هدایت جریان و انرژی برانداز به پهلوی ها، جذابیت عمومی و فراگیر این حرکت های خطر ساز را ازبین میبرد و عملاً به تخلیهٔ آرام و کنترل شدهٔ آنها میپردازد.
۱۴- تلاشهای جمهوری اسلامی، مستقیماً یا از طریق عوامل چند لایهٔ خود، برای دفع خطر از خود از طریق آدرس غلط دادن و سرکار گذاشتن مردم و جریانهای مختلف برانداز، از یکطرف، و هویت دوگانهٔ پراگماتیست و راحت طلب رضا پهلوی در سالهای اخیر، از طرف دیگر، کار را به جایی رسانده است که برخی اشخاص و جریانهای سیاسی آگاهانه (با حسن نیت و یا با پلان و سوء نیت) وارد عمل شده و او را هُل داده اند به سوی شفافیت و موضع گیری و حالا که او انتخاب نمیکند، این افراد و گروههای خاص هستند که او را انتخاب و تحت تکفل سیاسی خود قرار داده، دست او را می فشارند و با او بیعت میکنند. چنین وضعیتی بسیار بیش از اینکه یک حمایت طبیعی و اصیل باشد، بیشتر به یک جریان سازی و حمایت کاذب و صوری و تصنعی میماند آنهم برای متلاشی کردن و مانع شدن از بهم نزدیک شدن جریانهای مختلف برانداز.
احتمالاً یکی از دلایل این که بطور واضح و شفاف خط سیاسی و حزبی خود را مشخص نمیکند و منتظر است تا دیگران (مردم) او را بر سر و رأس خود بنشانند، این باشد که به عادت مألوف طلبکار و راحت طلبانه، همچون پدرش که دیگران او را بر سر تاج و تخت آوردند و حفظ کردند و در انقلاب ناکام ۵۷ هم اراده ای برای ماندن در ایران و پرداخت هزینه و حل مشکلات کشور نداشت و شاید با خروج از کشور هم انتظار داشت که دیگران مشکل را برایش حل کنند و او بتواند با سلام و صلوات دوباره بر سر تاج و تخت برگردد، شاید ایشان هم همین رفتار راحت طلب و طلبکارانه را در پیش گرفته باشد!؟
۱۵- سرگردانی رضا پهلوی و خود بدیل بینی او موجب شده که بخواهد همهٔ زیر چتر خود داشته باشد. از همه حمایت میکند : از آقای تابنده قطب دراویش و آن سوگنامهٔ احساسی، عوامانه و اغراق آمیزش، تا سپاه تروریستی پاسداران و حمایت از تتلو!
امید ساعدی
دکترای حقوق از دانشگاه سوربُن پاریس ۱
وکیل دادگستری عضو کانون وکلاء پاریس