«علی رحیمی» یکی از ده ها کارگر فصلی میدان اسلام آباد اورمیه، محل دائمی تجمع کارگران فصلی است که با چشمانی منتظر نظارهگر اتومبیلهایی است که از فلکه عبور میکنند تا شاید بخت امروز با او یار باشد و یکی از این اتومبیلها بایستد و کارفرمایی او را برای کار فراخواند.
به گزارش آذربایجان خبرلری به نقل از باریش؛ « الان دقیقا 15 روز است که جز نان و پنیر چیزی برای خوردن در خانه نداریم، دیشب پسرم برای رفتن به استخر 10 هزار تومان پول از من خواست و من نمیدانم امشب با جیب خالی چه جوابی به او بدهم.» این مطالب گفتههای «علی رحیمی» مرد 45 سالهای است که با ابروهایی درهم و زانوان در آغوش گرفته به جدولهای کنار خیابان زل زده است. علی رحیمی یکی از ده ها کارگر فصلی میدان اسلام آباد ارومیه محل دائمی تجمع کارگران فصلی است که با چشمانی منتظر نظارهگر اتومبیلهایی است که از فلکه عبور میکنند تا شاید بخت امروز با او یار باشد و یکی از این اتومبیلها بایستد و کارفرمایی او را برای کار فراخواند.
کمی آنطرفتر از علی رحیمی، پیرمردی با ریشهایی سفید درحالی که تراز بنایی از کیسه برنج کنارش دیده میشود روی جدولها نشسته است. بعد از صحبت در وصف وضع و حالش میگوید: دو پسرم لیسانس دارند و اکنون در خانه بیکار نشستهاند. گذراندن زندگی با این شرایط برای من که یک کارگر فصلی هستم و هیچ درآمد دیگری ندارم بسیار سخت و دشوار شده است.
پیرمرد با مکث کوتاه که گویا تلاش دارد بغض خود را قورت دهد ادامه میدهد: زنم بیمار است و سالهاست که چشمانش دچار مشکل است اما کاری از دستم برنمیآید نه بیمه داریم و نه درآمدی که بتوانیم عملش کنیم.
رضا عیسیزاده پسرک جوانی که سن خود را 17 بیان کرده به خبرنگار باریشنیوز میگوید: از سال گذشته درس و مدرسه را رها کردم. وقتی آخرش باید کارگری کنم چه فایده دارد تا عمرم را هدر کنم.
رضا میگوید: از صبح زود همگی در میدان به امید اینکه کار فرمایی ما را برای کار ببرد میایستیم. اما امسال اوضاع خرابتر از سال گذشته است چون در تابستان هم نتوانستیم درست و حسابی کار کنیم دیگر امیدی به کار در زمستان نداریم.
او درحالی که دست در جیبهایش کرده میگوید: خیلیها در ماه تنها 5 روز کار میکنند و گاها حتی موقع برگشت کرایه ماشین را هم ندارند که به خانه برگردند.
ابوالفض دیگر مردی است که درحالی که به بیل دسته بیل خود تکیه داده با صدای بلند میگوید: خسته شدیم. به خدا خسته شدیم. انگار هیچ جایی برای ما وجود ندارد. نه بیمهای داریم و نه افزایش حقوقی شاملمان میشود.
او با همان صدای بلند ادامه میدهد: با این وضعیت گرانی که کارمندان و حقوق بگیران از شرایط ناله میکنند پس تکلیف ما چیست؟ چه کسی به فکر ما خواهد بود؟ چه کسی جواب خانوادههایمان را میدهد؟ ساعتها در سرما منتظر میایستیم و اکثرا همگی حوالی ساعت 10 دست خالی به خانه برمیگریدم. اگر کارفرمایی هم برای کار کسی را بخواهد ناگزیریم هر مبلغی پیشنهاد بدهد قبول کنیم. حال ما این است واقعا دیدنی است.