بدار آویختن فرزندان تبریز توسط روسها/ هنگامیکه تهران یوغ التیماتوم روسی را مبنی بر اخراج مورگان شوستر و…پذیرفت تبریز بار دیگر به پا خاست چهار روز با قوای روسی جنگید و سرانجام قرار شد مجاهدین سلاحهای خود را گذاشته شهر را ترک کنند، کسروی اوضاع اسف انگیز
تبریز را پس از خروج مجاهدینش چنین به تصویر می کشد:
«…شبی كه كمتر كسى از ترس و اندوه خواب آرامى كرد. شبى كه هزارها خاندان با ديدههاى اشگبار سرپرست خود را بسفر فرستادند اين شب، تبريز براى نخستين بار تلخى خوارى و درماندگى را چشيد. امشب تبريز دشمنان چيره را از هرسو بخود نزديك ديد و چون نگاه كرد كسى را از سرپرستان غيرتمند نديد…» ( تاریخ هیجده ساله آذربایجان…ص286.)
در غیبت مجاهدین، شلیک توپهای روسی به سوی شهر بی دفاع آغاز و ساعتها ادامه یافت، آنوقت، دستگیری مشروطه طلبان فرا رسید، سرانجام نوبت به ثقة الاسلام، برجسته ترین مشروطه خواه شهر رسید، دوستانش خواسته بودند از شهر خارج شود اما نخواسته بود مردم را تنها بگذارد…
سرانجام، 10 دی1290ش که مصادف با عاشورا بود، ثقة الاسلام را پس از دستگیری، انواع اهانتها و اذیتها کردند، كنسول روس از او میخواست با روسها همکاری کند تا لطف امپراطور روسیه شامل حالش گردد، اما ثقه الاسلام امتناع کرده بود…
مقاومتش خشم روسها را برانگیخت، زیر شکنجه خرد و خمیرش ساخته بودند که در وقتِ دار زدن، نایِ حرکت نداشت، اما با اینحال، به هفت نفر همراهش که در انتظار مرگ بودند دلداری و قوت قلب میداد!
روز عاشورا در حالیکه مردم شهر مشغول عزاداری بودند در بیخِ گوششان، یزیدیانی دیگر، بهترین فرزندان تبریز را برای دار آماده میساختند کسروی می نویسد:
«در یک سو دو تیری ستون وار بلند کرده و یک تیر افقی بر روی آنها میخکوب ساختند و ریسمانها از آنها می آویختند این داری بود که آماده میکردند و چون با کشتن سران آزادی ایران جشن میگرفتند، تیرها را با پارچه های سه رنگ بیرق روسی می آراستند… »( تاریخ هیجده ساله آذربایجان، ص10-309)
وقتی که یزیدیان روسی! آزادیخواهان آذربایجان را در شهر خودشان به دار می آویختند «عده ای از مردم تبریز در روز عاشورا قمه به دست (شاخسه ی- واخسه ی… یعنی شاه حسین – واحسین) میگفتند و با قمه به سر خود میزدند…در صورتی که با این جمعیت و همین قمه ها میتوانستند ارتش روس را از کشور بیرون کنند»
اما آنان، سکوت کرده و همچنان به قمه زنی نه بر سر دشمن که بر سر خود ادامه دادند آنان راهی بی هزینه و دیگرگونه برای بهشت رفتن انتخاب کرده بودند!
برای اینکه بیشتر تحقیرش کنند، ریسمانی به گردنِ ثقه الاسلام انداخته تا میدان مشق روی زمین کشیدند، آنها را یک یک در مقابل چشمانِ همدیگر به دار می آویختند تا شاهد جان کندن همدیگر باشند.
همگی شجاعانه با آفتاب و باد وداع گفتند… اما رویارویی دو فرزند کم سن و سال علی مسیو جانگداز بود بر پدر دست نیافته بودند در نتیجه برای انتقام از پدر، دو پسرش، حسن۱۸ ساله و قدیر ۱۶ساله را گرفته بودند، در پایِ دار، برادر بزرگتر بعد از بد گفتن به روسها و امپراطور، به ترکی گفت:
«زنده باد ایران، زنده باد مشروطیت» سپس ریسمان را خود به گردن خود انداخت(نامه هایی از تبریز…ص97)
اما قدير پسر 16 ساله بخاطر صغر سنی در پایِ دار بی تابی ميكرد، ثقه الاسلام به دلداريش پرداخته گفت:«دو دقیقه بیشتر طول نمیکشد و راحت میشوی!»
اما از بختِ بد، جلاد روسی ناشی بود و گره طناب را نه از پشت گردن، بلكه از روبرو انداخت و جان كندنشان به درازا كشید!.
هم از اينروست كه برعكسِ همه بردارشدگان كه به پايين مينگرند، ثقه الاسلام و یارانش، بر آسمان مينگرد. گویی سر بر آسمان كرده و آزادی مردمش را دعا میکند…!(عکس زیر)
روسها سپس، صمدخان شجاع الدوله را چون اسب تروا به داخل شهر کشیدند تا کشتار روسها را تکمیل کند، به قول کسروی:«روسیان برای برانداختن ریشه آزادیخواهی، کسی بهتر از صمدخان نیافتند…»(تاریخ هیجده ساله…ص325)
صمدخان نیز زندان و شکنجه های مخصوص خودش را داشت: در آب خفه میکرد؛ روغن داغ بر سرشان میریخت و یا برای دریدن قربانیان، آنان را دست و پا بسته به جلوی سگ محبوبش می انداخت!
تقی زاده در نامه ای به ادوارد براون مینویسد:
«از یک طرف روسها بردار میزدند از طرف دیگر هم شجاع الدوله یا سر می بُرید یا شقه کرده به دیوار آویزان میکرد:زلف پریشان یار را، مشاطه یک طرف میکشید و شانه یک طرف!»
(نامه هایی از تبریز…ص95-82)
اما این تنها قشون روسی نبود که جنایت کردند بلکه همه آن جماعتی که راهی دیگر برای بهشت رفتن انتخاب کرده یا سکوت کردند در جنایت شریک بودند.
و این حقیقتی مسلم است که انسانها تنها در قبال حرفهایشان مسئول نیستند بلکه در مقابل سکوت شان نیز مسئولند…
بدار آویختن فرزندان تبریز توسط روسها بدار آویختن/علی مرادی مراغه ای