از تلاشهای بیهودهی پانایرانیستها
رضا ماکسیم (رضا شاه بعدی)، بعد از رسیدن به اقتدار عالی سیاسی، ناسیونالیسم رومانتیک (پانایرانیسم) را ایدئولوژی رسمی حکومت کرد. مولفههای این ایدئولوژی عبارت بودند از: باستانگرایی، اسلام و عربستیزی، تورکستیزی و ستایش فرنگ و فرنگمآبی.
با تاسیس نهادهایی همچون فرهنگستان زبان فارسی، سازمان پرورش افکار، دانشکدهی ادبیات و تاریخ و … مولفههای ایدئولوژی مذکور عملیاتی گشت.
به این خاطر است که پانایرانیستها رضا شاه را همچون شاه خیالیشان کوروش مورد ستایش قرار میدهند و چون از منفوریت رضا شاه در نزد ایرانیان و انساندوستان دمکرات مطلع هستند، جهت بازسازی و کسب وجههی مترقی و منزلت برای وی از شیوههای مختلف استفاده میکنند. یکی از این شیوهها مقایسه و اشاره به نکات اشتراک وی با آتاتورک میباشد.
اما واقعیت آن است که مقایسهی رضا شاه با آتاتورک قیاس معالفارق است. اگر مبنای مقایسه کارهای عمرانی باشد در آن صورت چون همه حکومتها کم و بیش اقدامات عمرانی در کارنامهی خویش دارند پس میتوان همهی حکومتها را با همدیگر مقایسه کرد.
اما اگر مبنای مقایسه چگونگی به قدرت رسیدن، چگونگی حکمرانی و نیز چگونگی ترک قدرت باشد، رضا شاه در این موارد سهگانه با آتاتورک قابل مقایسه نیست. چرا؟
چون میدانیم رضا شاه با طرح و کمک انگلیسیها به قدرت دست یافت. پس چگونگی به قدرت رسیدن رضا شاه ننگآلود است. در حالیکه آتاتورک نه تنها با انگلیسیها بلکه با چند کشور دیگر جنگید و پس از نجات کشور خویش به قدرت رسید.
رضا شاه بعد از به قدرت رسیدن مستبدانه فرمان راند و حتی نزدیکترین یاران خویش را نیز کشت. یارانی که جیرهخوار انگلیس بودند و به فرمان ارباب شانههای خویش را برای ترقی وی پلهی نردبان کرده بودند. از آن جمله نصرتالدوله فیروز تورک، عبدالحسین تیمورتاش تورک و … پس فرمانروایی وی نیز ننگآلود بود. در حالیکه آتاتورک با یاران خویش دست به تاسیس حزب زد که چرخدندهی دمکراسی میباشد.
ترک قدرت رضاشاه بعد از حملهی نیروهای متفقین به ایران اتفاق افتاد. رضا شاه به محض اطلاع از خبر حمله بار و بنهی خویش را بست. (چند صندوق را از طلا و جواهرات سلطنتی پر کرد.) راه مرکز کشور را در پیش گرفت. البته بار اول از قم با وساطت و تذکر رذالت فرار از سوی چند نفر به تهران بازگشت. منتهی چند روز بعد به فرمان انگلستان راه تبعید بیبازگشت را به خارج از کشور در پیش گرفت و عاقبت دور از وطن گور به گور شد و اکنون استخوانهای پوسیدهاش در کجا مدفون است مهم نیست. بنابراین ترک قدرتش از همه ننگآلودتر بود. در حالیکه در بارهی آتاتورک فقط کافی است که گفته شود در سالروز و لحظه مرگش به مدت چند دقیقه همهی ترکیه به احترام آتاتورک از حرکت باز میایستند.
در قسمت قبل آوردیم که پانایرانیستها برای ادای دین به رضا شاه در تلاشند چهرهی وی را بازسازی کنند تا مترقی و مردمی جلوه دهند. آنها بدین منظور از شیوههای گوناگونی استفاده میکنند که در نوشتهی قبلی به یک مورد اشاره شد و آن مقایسه و اشاره به نکات اشتراک وی با آتاتورک است.
پانایرانیستها در این راستا خود را به آب و آتش میزنند و حتی تا آنجا پیش میروند که واقعیتهای مسلم تحولات سیاسی اجتماعی معاصر را هم به دلخواه تغییر داده و تفسیر به رأی میکنند! به عنوان نمونه، با تفسیر واژگونه از جنبش مشروطهخواهی آن را با رنگ و لعاب ناسیونالیسم رومانتیک رنگآمیزی میکنند تا بلکه یک دهم گرم هم که شده وجههی مردمی رضا شاه را بیشتر کنند.
اما برای اطلاع و آشنایی با هر جنبش و انقلابی بهترین راه آن است که آماجهای آن جنبش و انقلاب را مورد توجه و بررسی قرار دهیم.
اگر اولین گام جنبش مشروطهخواهی را بستنشینی شاهعبدالعظیم محسوب کنیم که هست، خواستهای آنان بدین قرار بود:
«۱- نبودن عسگر گاریچی در راه قم
۲-باز گردانیدن حاجی میرزا محمدرضا از رفسنجان به کرمان
۳- بازگردانیدن تولیت مدرسهی خان مروی به حاجی شیخ مرتضی
۴- تأسیس بنیاد عدالتخانه در همه جای ایران
۵- روان گردانیدن قانون اسلام به همگی مردم کشور
۶- برداشتن مسیو نوز از سر گمرک و مالیه
۷- برداشتن علاءالدوله از حکمرانی تهران
۸-کم نکردن تومانی ده شاهی از مواجب و مستمری.»
(کسروی، ۱۳۹۰،ص۷۸)
درخواستهای بستنشینان سفارت انگلیس هم که توسط شارژ دافل انگلیسی به حضور شاه رسید عبارت بودند از: ”
«۱- بازگشت علمای اعلام
۲- عزل شاهزاده اتابک
۳- افتتاح دارالشوری
۴- قصاص قاتلین شهدای وطن
۵-عودت مطرودین (رشدیه و دیگران) .
(همان ، ص ۱۲۳ )
چنانکه از لیست درخواستها پیداست ردپایی از ناسیونالیسم آخوندوف که در زمان حکومت رضا شاه ایدئولوژی رسمی دولت شد، یعنی باستانگرایی، اسلام و عربستیزی و تورکستیزی به چشم نمیخورد.
بعد از کشمکشهای زیاد بین حکومت و مشروطهخواهان، عاقبت مظفرالدین شاه فرمان تشکیل دارالشوریٰ و تدوین قانون اساسی را امضاء و صادر کرد. بعد از این مرحله هم ، آنچه به صورت برجسته نمایان است، کشمکش و اختلاف بین مشروطهی مشروعهخواهان و مشروطهخواهان بود.
اما در چرایی تلاش پانایرانیستها مبنی بر تفسیر ناسیونالیستی بودن جنبش مشروطهخواهی چه میتوان گفت؟
چنانکه واضح و مبرهن است رضا شاه بعد از به قدرت رسیدن بساط مشروطیت را جمع کرد. به عبارت دیگر، در مشروطیت و مشروطهخواهی را تخته کرد و حکومت استبدادی لجام گسیخته بر قرار نمود. بنابراین همهی خونهای ریخته شده به هدر رفت و آنهمه تلاش و صرف هزینه هیچگونه دستاوردی در پی نیاورد.
اینجاست که پانایرانیستها برای تبرئهی رضا شاه جنبش مشروطهخواهی را واژگونه تفسیر میکنند تا وی را نه در هم کوبندهی آن بلکه ادامه دهندهی آن جنبش قلمداد کنند.