زلزله ای بر روی گسل فقر و سیاست (قسمت اول)
روایت مشاهدات میدانی چندین روزه از زلزلهزدگان خوی و کمکرسانی به آنان
🔸فقر، غرور و تمکین…
در روز دوم حضور در خوی جهت پخش یک کامیون حاوی کمکهای مردمی همراه با موسسه خیریهای عازم خوی شدیم. توسط دوستان مطلع محلی به یکی از محلات فقیرنشین هدایت شدیم. قبل از ورود به محله برای گرفتن پنچر لاستیک ماشین به پنچرگیریای که سر محله قرار داشت رفتم. کنار مغازه ۴ چادر مسافرتی برپا شده بود. از داخل مغازهای که رنگ سیاه از در و دیوارش میبارید جوانی حدودا ۲۵ ساله با دستانی سیاه بیرون آمد. دل و دماغ کار را نداشت. با دیدن من دستان سیاهش را بر موهای پریشانش کشید و بعد از احوالپرسی دست به کار شد. ابزار آلات مغازه از ابتداییترین ابزارهای یک مغازه پنچرگیری بود. از او پرسیدم که چرا بجای پیچ بازکن دستی تایر، یک پیچ باز کن بادی نمیخرد که کمتر اذیت شود. آهی کشید و گفت: “وضع اوضاعمیزی گؤرورسن دا!”
در آن حین پیکان وانتی نزدیک مغازه نگه داشت. پشت وانت پر بود از لباس. آدمهای اطراف فورا ماشین را دوره کردند. چند تا کودک ۷-۸ ساله هم بیشتر از روی کنجکاوی کنار وانت آمدند. ناگهان جوان پنچرگیر دستانش را رو به یکی از دختر بچهها کرد و فریاد زد: “کوثر قاچ بابان گیلین یانینا. سنین هرزادین وار!” نگاههای غیرتآلود توام با غرور و مردانگی، دختر بچه را از آن جمع دور کرد.
🔸ورود به میدان…
بعد از بررسیهای اولیه مدیر موسسه از محله یادشده، دستور ورود به محله به کامیون حاوی کمکهای ارسالی داده شد. وارد محله شدیم. میدانی بزرگ وسط محله قرار داشت که درها و پنجرههای خانههایی حداکثر ۵۰ متری، چشم بدان دوخته بودند. کمکهای مردمی به وسط آن میدان سرازیر میشود؛ و البته در چشم به هم زدنی، ناپدید میشوند. حدود ۳۰-۴۰ چادر در گوشه و کنار میدان بصورت نامنظم دیده میشوند. که تصویر یک زندگی ایلی، البته به شکلی نامنظم را در ذهن متبادر میکند.
قبل از ورود کامیون به محله، حداکثر ۱۰۰ نفر بصورت پراکنده در میدان محله حضور داشتند. با دیدن کامیون جمعیت عظیمی که بیش از ۷۰۰-۸۰۰ نفر میشد به یکباره پدیدار شدند. جمعیت، کامیون و مدیر و دوستانش را محاصره کرد.
مدیر تصمیم داشت که صفی از حاضرین تشکیل دهد که لوازم داخل کامیون به ترتیب و با نظم توزیع شوند. شاید باورش سخت باشد، ولی تشکیل صف بعد از حدود ۳ ساعت تلاش بیوقفه ۶-۷ نفری با شکست مواجه گردید.
همه افراد که از هر سن و جنسیتی در بین آنها وجود داشت تقلّای کمک داشتند. حضور چندین ساعتهشان در آن سرمای زیر صفر، جای هیچ شکی را باقی نمیگذاشت که آنها واقعا نیازمند بودند.
مدیر موسسه به علت عدم موفقیت در برقراری نظم و ترتیب، اجازه توزیع لوزام داخل کامیون را نداد. کامیون از کوچههای تنگ محله به سمت انتهای محله هدایت شد. مردم نیز به دنبال آن… امامزاده سیّار آنروز محله، کامیون ما بود.
حسین ادیبان / جامعهشناس
ادامه دارد….
منبع: @iiynaa