متاسفانه ما ایرانیان جزو ملتهایی هست که خیلی زیاد دروغ می گوئیم، علت آن هرچه باشد در اینجا مجال گفتن نیست، اما در این نیز شکی نیست که نوشته های تاریخی ما مالامال از دروغ و تناقض است، یک نمونه از آنرا در اینجا ذکر میکنم:
من معتقدم تمامی دوره ها و سلسله های تاریخی ما دارای ریگها و الماسهاست و وقتی ما با ذهنیتِ حب و بغض یا عشق و نفرت به سراغ سلسله ای می رویم، دیگر شانس شناخت را از دست می دهیم، چون دیگر ما در حوزه علمِ تاریخ نیستیم بلکه غرق در ایدئولوژی و احساسات و تعصبات هستیم.
اگر با عینک تاریخنویسی دوران پهلوی به قاجاریه نگاه نکنیم در آنصورت، من شک ندارم که ناصرالدین شاه یکی از باسوادترین و آگاهترین شاهان ایران بوده، از آشنایی و تسلط اش بر عکاسی، نقاشی، موسیقی، شعر گفتن بگیرید تا روزنامه خواندنش و سفرهای خارجی اش و آشنایی اش با تحولات دنیای غرب…
از اینها می گذرم، داشتم خاطرات محمدحسن اعتمادالسلطنه را در خصوص یادگیری و آموزش زبان فرانسه توسط ناصرالدین شاه را میخواندم رسیدم به اینجا که، اعتمادالسلطنه ضمن شکوه از چموشی و سر به هوایی شاگردش می نویسد:
«حضرت همایون(ناصرالدین شاه) حالا که پنجاه و سه و چهار سال دارند… پانزده سال است که من درس (فرانسه) می گویم و ده سال قبل از من معتمدالملک و پیش از او حکیم گلو که در زمان ولیعهدی در تبریز درس داده بودند . ماشاء الله از شدت کار یا پریشانی حال! هیچ فرانسه نمی داند، زیرا که مثل سایر کارها از راه اصولش برنمی آیند. تصور می فرمایند تعلیم و تعلم مشابه سلطنت مستقل ایران است که به بوالهوسی می توان تحصیل کرد . لا والله. درس چیز دیگری است».
(بنگرید به: روزنامه خاطرات اعتمادالسطنه…صص76-77).
نقطه تلخی در این سخن اعتمادالسلطنه نهفته است اینکه او می نویسد:
«… شاه تصور می فرمایند تعلیم و تعلم مشابه سلطنت مستقل ایران است که به بوالهوسی می توان تحصیل کرد..»
آیا واقعا “سلطنت مستقل ایران را به بوالهوسی” میتوان اداره کرد؟ و نیازمند هیچ اصولی نیست؟!.
اما سخن ام در مورد دروغگویی ما ایرانیان و مخصوصا تاریخنویسی ما بود، درحالیکه همین اعتمادالسطنه در این نوشته اش می نویسد:
«حضرت همایون(ناصرالدین شاه) هیچ فرانسه نمی داند…»
در کتاب دیگرش(المآثر والآثار) ضمن تملق و چاپلوسی از ناصرالدین شاه می نویسد:
«پیکر مبارک در کمال اعتدال و چهره مهر لمعان، در عین خوشرویی، آیت ابهت و احتشام است…می توان گفت احدی از ملوک معاصرین را این تجلی و کمال نیست…تکلم خسروانی در کمال فصاحت و منتهای بلاغت… و از السنه خارجی، زبان فرانسه را در کمال خوبی می دانند و زیاده از سی هزار لغت در خاطر دارند، به این زبان سخن می گویند و می نویسند و هر کتاب و مطلب مشکلی را بدون معاونت مترجم و کتاب لغت ترجمه می کنند…افزون بر این، زبان انگلیسی را نیز صحیحا تلفظ می نمایند…»
( بنگرید به: المآثر والآثار نوشته محمدحسن اعتمادالسطنه.تهران:چاپ سنگی، 1307ه.ق.صص5-6).
خیلی عجیب است که نوشته «ناصرالدین شاه زیاده از سی هزار لغت فرانسوی در خاطر دارد! مگر خود فرانسویها چند هزار لغت فرانسوی می دانند؟! و اصلا، یادگیری تنها پنج هزار لغت از هر زبان، انسان را قادر می سازد تا به آسانی با آن زبان زندگی کند…
واقعا در مورد این دروغ تملق آمیز، چه میتوان گفت جز این سخن عمیق و عبرت انگیز محمد غزالی:
“نشستن مگس بر مردار گندیده، به از نشستن عالم و دانشمندی بر سفره سلطانی یا صاحب قدرتی…!”
علی مرادی مراغه ای