مانقوردها
مقاله ی نظم نوین جهانی و لحظه های بی بازگشت در خصوص ترکهای ایران،ترکیه و ایران
” برجام بزرگ ” راه نجات جمهوری اسلامی ایران در اتحاد با ترکیه و جهان ترک است/علی افسر شهبازی
“امروزه جمهوری اسلامی برنامه های ترکیه را درک میکند و ترکیه نیازهای ایران را در می یابد و در هیچ کجای تاریخ، این دو کشور به این اندازه نیازمند هم نبوده اند و دشمن مشترک نداشته اند” بریده ای از مقاله ی ‘جوابیه ای بر دکتر احمد نقیب زاده- ۱۴۰۰/۹/۴
پنج روز بعد از نوشته ی فوق و پنج سال بعد از مقاله ی “لحظه های بی بازگشت” روزنامه ی رسالت خسته از کلی نفرت پراکنی بر علیه این اتحاد، به نتیجه ی مشترک با ما رسیده و “ایران و ترکیه ایستاده بر منافع مشترک ” را تیتر میزند.
شاید بدلیل مطالبات سرکوب شده ی ترکهای ایران، خیلی از فعالین سیاسی ما، محق باشند که از این تیتر دلخور شوند ولی نباید از واقعیتها بگذریم و امروزه فقط دو طیف هم خواستار نابودی جمهوری اسلامی هستند و هم ترکیه و این دو کسانی نیستند جز پان ایرانیزم و آمریکا!!
و امروزه اگر جمهوری اسلامی تضعیف شود و یک حکومت طرفدار غرب در ایران سر کار بیاید برای ما چیزی در حد فاجعه خواهد بود ( قسمتی از مقاله ی ج بر احمد نقیب زاده)
جمهوری اسلامی اکنون بهترین موضع را در پیش گرفته و ‘با آگاهی از دشمنی غرب و پیروی اعراب از غرب و نبود صداقت در روس و چین تنها راه پیش رویش ایجاد دوستی منسجم با ابرقدرت نو ظهوری بنام ترکیه ست’ (ق از مقاله ی “نظم نوین جهانی ۱۴۰۰/۴/۹)
جمهوری اسلامی در آینده ی منطقه، باید ضمن اتحاد با ترکیه، منافع چهل میلیون ترک ایرانی را نیز مد نظر قرار دهد…( ق از مقاله ی عربستان ایستگاه پایانی)
ایران بزودی در “اتحادیه ی دنیای ترک” قرار خواهد گرفت و روزهای خوشی را سپری خواهد کرد و حتی نیاز چندانی به برجام نخواهد داشت…( مقاله ی نظم نوین جهانی۴/۹ …)
” ایران و ترکیه در نهایتِ جریانات منطقه ای، چاره ای جز اتحاد ندارند ولی متاسفانه رقابت کور دولتمردان، اجازه ی این اتحاد را نمیدهد و هر دو کشور بعد از پرداخت هزینه های هنگفت به این مرحله خواهند رسید… ( قسمتی از مقاله ی لحظه های بی بازگشت آذر ۱۳۹۵)
” بلاخره با اتحاد ایران و ترکیه قدرت آنها به رخ رقبا کشیده خواهد شد و دشمن مشترک این دو کشور (تروریزم کردی) محو خواهد شد…( لحظه های بی بازگشت)
” اگر جمهوری اسلامی بتواند خود را از فشار پان ایرانیزم خارج کند با دنیای ترک وارد اتحاد خواهد شد چرا که یک عقل سلیم ۲ میلیون ارمنی را با ۱۵۰ میلیون ترک عوض نمیکند آنهم زمانی که ۴۰ میلیون از این جمعیت در داخل ایران زندگی میکنند که میتواند تبعات جبران ناپذیری را برای حاکمیت خلق کند. ( ق از مقاله ی ایران قفقاز و نه گانه ی عقلانیت- شهریور ۱۴۰۰)
” آیت الله خامنه ای باید بدانند که، تنها ملتی که همیشه در مقابل غرب سرافراز ایستادند و باج به مسیحیت ندادند ترکها بودند، تاریخ معلم انسانهاست و ایران باید با در نظرگرفتن تمامی مسائل، روابط خود با ترکیه را بهبود بخشیده و ضمن خلق امنیت در این مرزها در داخل کشور نیز این را متوجه شود که جنبش سیاسی چهل میلیونی آزربایجان هرگز در تنشهای خیابانی ایران، به نفع اوپوزسیون وارد عمل نشد و این یک شانس طلایی ست که حاکمیت باید آن را قدر دانسته و تلاش برای جلب رضایت این جنبش نماید… ( ق از مقاله ی انقلاب طلایی، سپتامبر ۲۰۲۰)
ایران باید از روسیه چشم طمع را بکشد چرا که روسیه یکبار دیگر مجبور به تجزیه خواهد شد و او دیگر ابرقدرت نخواهد بود، زلزله ای که از قفقاز و داغستان و کریمه شروع و با یاد آوری باسایف ها، خواب را بر دشمن ابدی مان حرام خواهد کرد و ترکها شاید قرن ها یکه تاز منطقه و جهان خواهند شد و جمهوری اسلامی حتما این را مد نظر قرار خواهد داد.
“بهترین راه جمهوری اسلامی در پیوستن به دنیای ترک خلاصه میشود و تنها راه پیوستن ایران به این اتحادیه این است که ‘ایران پارسی’ به تاریخ بپیوندد و ایران از پتانسیل چهل میلیون ترک استفاده نموده و در این اتحادیه قرار گیرد…( ق از “پایان ایران پارسی” فردای جنگ ۴۴ روزه ی قره باغ)
جمهوری اسلامی وقتی با ترکیه وارد اتحاد جدی میشود هم خطر طالبان بر ایران کم خواهد شد و هم ترکیه از نفوذ خود در منطقه استفاده نموده خطر اسرائیل را نیز کم خواهد کرد و ایران در دوران تحریم، نفس راحتی کشیده و با اعتماد بنفس بالایی در برجام چانه خواهد زد و بعد از گرفتن امتیازاتی از برجام، اوضاع اقتصادی ایران بهتر خواهد شد و بدینصورت ایران زمان بیشتری برای برنامه های خود خواهد داشت و نهایتا طی دو سال آینده ایران رسیدن به سلاح اتمی را اعلام خواهد کرد تا وارد حیات جدیدی شود.
البته خمیر مایه تمامی این موفقیت، اتحاد ایران با ترکیه و در کنار آن جلب رضایت حرکت ملی ترکهاست و صد البته مغز استخوان این رضایتها در آبادی مناطق ترک نشین، زبان و هویت آنها و مخصوصا رفع خطر خشکیدن دریاچه ی ارومیه است که در صورت بی توجهی اوضاع را نا آرام و خیلی از معادلات را بر هم خواهد زد.
حاجى ميرزا آقاسى صدراعظم دیوانه ی دیوانه ی توپ…!/على مرادی مراغه ای
همچنان که در تصویر زیر دیده میشود صورتی زشت دارد عین سیرت اش. در دوازده سال صدارت خود، عاشق دو كار بود:
اولی، توپخانه و توپريزى و دومی، حفر قنوات و آبکشی. که محمدرضا ميرزاى افسر، اين مربع را در هجو وی ساخته:
نگذاشت به ملک شاه حاجی درمی شد صرف قنات و توپ هر بیش و کمی
نه مزرع دوست را از آن چاه نَمی نه خایۀ خصم را از این توپ غمی
و عشق اش به توپ سازی چنان بود که وصیت کرده بود در كارخانهى توپ ریزی خود به خاك سپرده شود! (شمیم، علی اصغر، ایران در دوره سلطنت قاجار…ص ۱۲۵)
یغمای جندق نیز در رباعی خود در مورد نتیجه حفر قنات و كاريز توسط میرزاآقاسی که بودجه هنگفت کشور را صرف آن کرده و در نتیجه، کشور به ورطه شورشها و فقر افتاده بود چنین سروده:
حاجى كه دلى از او طربناك نشد جز در پى آب و كندن خاك نشد
با اين همه رشتهى قنات و كاريز يك گوشه ز ريدههاى او پاك نشد
(یغمای جندقی، دیوان، چاپ اعتضاد السلطنه 1339ص380)
اما شوربختی مردم در این بود که حاجى ميرزا آقاسى درویش و صوفی مسلک، تنها وزیر نبود بلکه همه کاره و شخص اول کشور بود! چون روابط محمدشاه با او بصورت وزير و سلطان نبوده بلکه محمد شاه او را مراد و مرشد خود میدانسته و عقيده داشت حاجى هرچه بخواهد همان مىشود بخاطر همین، این شاه ساده لوح، حتی از میرزا آقاسی میخواست دعا کند تا بیماری نقرس اش علاج یابد و وقتی میرزا آقاسی دست به دعا میشد و اثری نمی بخشید باز محمدشاه ول کن نبود و میگفت خودش نمىخواهد پاى من خوب بشود چون می خواهد تا در دنیا زحمتها بكشم و در آخرت بهتر بروم! (از صدر التواريخ. نسخه خطی.)
البته این كشف و كرامات، بر خود ميرزا آقاسى نيز مشتبه شده بود، گاهى دچار افكار ماليخوليايى عجيبی مىشد. مثلا در عالم وهم و خيال، لشكر مىآراست و می رفت قفقازيه و سرزمینهای جدا شده از ایران را از روسيه تزارى باز مىگرفت و یا حتی، ملكه ويكتوريا را از اريكه ى سلطنت بريتانياى كبير به زير مىكشيد!.
كنت دوسرسى وزير مختار فرانسه در کتابش مىنويسد:
يك روز به من گفت كه از دست تقاضاهاى بىجاى انگليس، جگرم خون است. چيزى نمانده است كه سپاهى به كلكته بفرستم و ملكه ويكتوريا را دستگير کرده و در ملاء عام بدست سپاهيان ایران بدهم تا با او فلان کنند…! (کتاب ایران در سالهای1839-40….)
البته این حاجى صدراعظم ایران نمی دانست که ملكهى بريتانيا در كلكته نیست بلکه كلكته بخشی از مستعمرات انگلستان است…!
در اثر عملکردهای دور از عقلش، وضع مردم بد و بدتر گشت و عصیانها و شورشها بارها کل کشور را فرا گرفت شورشهایی چون شورش آقاخان محلاتی، شورش لوطیان اصفهان، شورش سالار و شورش بابیان در گرفت که تمام وقت حکومت صرف سرکوبی آنها گردید که البته موفق نشد چرا که برخی از آنان مانند شورش سالار یا شورش بابیان خاموش نگشتند و وقتی محمدشاه مُرد صدراعظم از ترس انتقام مردم،جنازه شاه و کفن و دفن آنرا ول کرده و در شاهزاده عبدالعظيم متحصن شد! (حقايق الاخبار ناصرى، محمد جعفر خورموچى.. ص ۳۶-۳۷)
پس از اينكه ناصرالدين شاه به اتفاق اميركبير از تبریز به تهران آمد حاجى ميرزا آقاسى نیز كه همچنان از ترس مردم در عبدالعظيم پناهنده بود، از حکومت جدید خواست كه اجازه دهند او به عتبات عاليات برود و در آنجا دعاگو باشد و رفت و در آنجا دعاگو شد و همانجا نیز مُرد!
اما فقر و فلاکتی که در کشور در نتیجه سیاستهای و افکار مالیخولیایی او بوجود آمده بود و «مبالغ هنگفتى از تعهدات پرداخت نشده اش روى دست اميركبير ماند»( تاريخ قاجار، تأليف سر رابرت واتسن،سال 1340ش.)
و این از بدبیاری مردم ایران بوده که پس از کشته شدنِ وزیر اندیشمند و اصلاح طلبی چون میرزا ابوالقاسم فراهانی، خشک مغزی خرافاتی چون حاجى ميرزاآقاسی صدراعظم میشود و پس از کشته شدن وزیری چون امیرکبیر، آدم سرسپرده و مزدوری چون میرزاآقاخان نوری صدراعظم میگردد و کشور پهناوری چون ایران را به خاک سیاه می نشاند…
و تاسف اینکه آن دو صدراعظم اصلاحگر و نمایندگان نوسازی ایران کشته میشوند اما آن دو تای دیگر می مانند و در بسترِ عافیت از پیری می میرند…!
تلاش برای فهم دلایل خصومت نیروهای چپ ایران علیه جنبش ملی آذربایجان/علیرضا اردبیلی
موضوع این یادداشت کوتاه؛ پاسخ این سوال است که چرا جنبش ملی آذربایجان و آنچه از جنبش بزرگ چپ در ایران، بجا مانده است رابطه خوبی ندارند؟ دو جنبشی که سابقه طولانی داشته و حداقل تا 1990 یکی از آن دو، زیر مجموعه آن دیگری (چپ) بوده است، از 1990 به این سو، بندرت حالی از همدیگر پرسیدهاند. علت چیست؟ مقصر کیست؟ هر دو طرف؟ یکی از طرفین یا طرفی سوم در بیرون از رابطه آن دو. هم جنبش زنان و هم جنبشهای اقلیتهای ملی همگی طی تاریخ معاصر ایران، زیرمجموعه جنبش چپ بودهاند. چرا جنبش چپ ایران، استقلال جنبش زنان و استقلال جنبشهای مربوط به اقلیتهای ملی در ایران (منهای جنبش آذربایجان) را پذیرفته و حتی مایل به همکاری با آنهاست، اما در مورد جنبش ملی آذربایجان، در موضعی بشدت خصمانه با بار غلیظی از نفرت جبهه گرفته است؟
دلیل دشمنی نیروهای چپ با جنبش ملی آذربایجان چیست؟ در نگاه اولیه سه احتمال میتواند مطرح باشد:
- زمانی مسئله آذربایجان زیر مجموعه جنبش چپ بود و استقلال فکری و عملی جنبش ملی آذربایجان از چپ، از نظر چپ، گناهی چنان بزرگ است که چپ هرگز نخواهد بخشید.
- جنبش ملی آذربایجان از زمان استقلال خود از جنبش چپ، از سوی عناصر چپ رهبری نمیشدند و این نکته موجب سوء ظن چپ به جنبش ملی آذربایجان شد.
- جنبش ملی آذربایجان ملی آذربایجان بعد از 1990 دیگر یکپارچه متشکل از نیروهای چپ نبود و بمرور نیروهای لیبرال و محافظه کار در آن به همراه چپها، بخشی از بدنه این جنبش تبدیل شدند.
عامل اول: این توضیح، براحتی قابل رد کردن است. همزمان با جنبش ملی آذربایجان، جنبش زنان، جنبش کارگری و جنبش دیگر اقلیتهای ملی در ایران (بجز آذربایجان) هم از زیرمجموعه چپ بیرون جهیدند اما هیچکدام، از این جهت هدف کین چپها قرار نگرفتند.
عامل دوم: اولا همین امروز هم فعالین سابق چپ در جاهای مختلف جنبش ملی آذربایجان ایفای نقش میکنند. ثانیا کمونیستها از هر نظر که انحصارطلب بوده باشند، از این نظر دچار سعه صدر افراط گونهای هستند.
توضیح سوم: این توضیح یعنی ایجاد تنوع در صفوف جنبش ملی آذربایجان از 1990 به بعد، نباید موجب تغییر 180 درجهای چپ در مورد این جنبش باشد. اگرچه در کشورهای کمونیستی سابق، علیرغم حاکمیت رژیمهای پلیسی در داخل کشور، در آنها میتوان یک سعه صدر قابل توجه را دید.
کلیت بر جزئیات مقدم است
در نظام ایدئولوژیکی چپ و نحوه نگاه آن به سیاست بینالمللی، معادلات کلان بر درگیریهای کوچکتر، مقدم شمره میشود. اتفاقا، همینجا، لولای اتصال «سیاست ضدامپریالیستی» کمونیستها با سیاست آنها در مورد اقلیتهای ملی و درگیریهای درون کشورهای پیرامونی نیز هست. استالین در جزوه «راجع به اصول لنینیسم» حکم مهمی را صادر میکند. طبق این نظریه، هر جنبش به هر درجه ارتجاعی، در صورت مزاحمت به رژیمهای طرفدار غرب، «انقلابی» اعلام میشود و برعکس، هر جنبشی به هر اندازه مترقی، در صورت وجود شائبه کمک به کشورهای متحد غرب، «ارتجاعی» خواهد بود. با عزیمت از ین اجتهاد بود که دفاع از رژیمهای آدمخوار «سکولار» و مزاحم غرب مثل رژیمهای قذافی، صدام حسین و حافظ اسد، همانقدر مشروع بود که دفاع از رژیم فقاهتی جمهوری اسلامی ایران. یا در درون ایران، جنبش ضد ولایت فقیه خلق مسلمان، از سوی کمونیستها مُهر «ارتجاعی» خورد و همزمان جنبش ولایت فقیه آیت الله خمینی، سوگلی کمونیستها گشت.
مصادیق رفتار سیاسی فتوای استالینی از سوی کمونیستها در تاریخ ایران
با عزیمت از این اجتهاد استالینی بود که چپ ایران با تحولات زیر در تاریخ ایران مخالفت کرد به 10 مورد از رفتار سیاسی نیروهای چپ در ایران دقت کنید:
- اصلاحات ارضی در ایران سال 1341،
- اعطای حق انتخاب کردن و انتخاب شدن به زنان سال 1341،
- قانون حمایت خانواده” (1346 و 1353)،
- تظاهرات زنان در روز ۸ مارس (برابر با ۱۷ اسفند) سال 1357 بر علیه حجاب اجباری،
- اعتراض چند ملیونی آذربایجان به اصل ولایت فقیه به رهبری حزب خلق مسلمان سال 1358،
برعکس موارد فوق. چپ ایران از اقدامات ارتجاعی زیر دفاع کرده است:
- قیام ارتجاعی 15 خرداد 1342،
- اعدامهای غیرقانونی و ضدانسانی رهبران رژیم پهلوی در اول انقلاب،
- بستن روزنامه آیندگان مردادماه 1358،
- اصل ولایت فقیه در اصل 110 قانون اساسی،
- اشغال سفارت ایالات متحده آمریکا در تهران 13 آبان 1358.
شعارهای ترقیخواهانه چپ با ده مورد از مهمترین رفتارهای سیاسی چپ در تاریخ نزدیک ایران، در تضاد آشکار است. همه این موارد دهگانه در دو نکته زیر مشترکند:
1. همسو با مواضع ارتجاعیترین و عقب ماندهترین نیروهای داخلی هستند.
- مستقیم و غیر مستقیم مزاحم کشورهای غربی و متحد آنها در منطقه یعنی رژیم شاه، هستند.
حب علی یا بغض معاویه؟
آیا عمل چپهای ایرانی به فتوای استالین در سیاست داخلی و خارجی، جنبه اثباتی داشته و دارد؟ یعنی آیا از جنبه دفاع از موجودیت «اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی» و دیگر کشورهای کمونیستی بوده است؟ جواب این سوآل منفی است. این جریانات (در اصل الباقی آنها) بعد از فروپاشی نظامهای کمونیستی هم از هر عملیات ایضایی که فرضا و در واقع بر علیه کشورهای غربی باشد، دفاع میکنند. هرچند، «اتحاد شوروی» در سال 1991 از معادله سیاست جهانی حذف شده است، اما سیاست امپریالسیم ستیزی چپ طبق فتوای استالینی فوق، بسیار سختجانتر از خود نظام شوروی از آب درآمده است و تتمه کمونیستهای جهان، صرفنظر از میزان دگردیسی آنها، جملگی از همه رژیمهای ناقض حقوق بشر که با ایالات متحده آمریکا و دیگر کشورهای غربی درگیر هستند، دفاع میکنند.
بنابراین، نیروهای چپ ایرانی، تحت هیچ شرایطی بخاطر سانتی مانتالیسم و مسائل جزئی، از در دشمنی با جنبش ملی آذربایجان در نیامده است. این آنتاگونیسم (از سوی چپ) نه محصول سوء تفاهم یا عوامل گذراست و نه تصادفی
سهم دوگانه آذربایجان از مهمترین جابجایی صفحات تکتونیکی در سیاست جهانی
صفحات پوسته زمین (معروف به صفحات تکتونیک در زمین شناسی)، شامل حدود 7 یا 8 صفحه اصلی هستند که هرچند حرکات بطنی و میلیمتری آنها امری دائمی است اما برخی از این حرکتها، عامل بوجود آوردنده زلزلههای بزرگ هستند. پایان دوران جنگ سرد و پایان عمر رژیمهای کمونیستی، در واقع شبیه مهمترین جابجایی صفحات تکتونیک در ژئوپولیتیک مناطق بزرگی از جهان بود. سهم آذربایجان، دوگانه و در دو جهت متفاوت بود: یکی از این دو، خروج جمهوری آذربایجان از جرگه «اقمار شوروی» و نزدیکی آن به ترکیه، اسرائیل، آمریکا و بقیه غرب بود. این دوری از روسیه و نزدیکی به غرب، هرچند بجز دوره کوتاه حکومت ابوالفضل ائلچی بی، با مهارت و ظرافت خاصی از سوی حیدر علییئو رهبری شد، اما از نظر کسی پنهان نمانده است. جابجایی دیگر مربوط به ایران بود که بالکل در جرگه «اقمار روسیه» و بنوعی خشنترین صدای ستیز با غرب در جهان شد.
سابقه جابجاییهای اینچنینی
مبارزه «ارتش آزادیبخش خلق اریتره»، تا وقتی از نظر شریعت کمونیستی صواب و صلاح بود که بر ضد دولت نزدیک به غرب هایله سلاسی، امپراطوری اسبق اتیوپی باشد. فلذا وقتی در سال 1974، افسری طرفدار شوروی بنام منگیستو هایله ماریام، دست به کودتای کمونیستی زده و اتیوپی به شوروی نزدیک کرد، دیگر جریان مارکسیست لنینیست «ارتش آزادیبخش خلق اریتره»، با همان خواستها و شعارها و برنامه سیاسی سابق، دیگر یک جریان شیطانی تبدیل شد. چونکه حقطلبی از یک دولت کمونیستی، به معنی مزاحمت به اردوگاه کشورهای غربی و متحدین جهان سومی آنها نبود. کما اینکه جنبش همبستگی کارگران لهستان هم از نظر همان فقه کمونیستی شرک آلود بود.
فرق مهم جنبش ملی آذربایجان
در مورد جنبش ملی آذربایجان، تنها صحبت از تغییر ماهیت رژیم تهران از یک متحد غرب به اتحاد با روسیه نبود. در این مورد، جمهوری آذربایجان هم که سوژه تبلیغات چپ بعنوان مدینه فاضله برآورده شدن همه خواستهای مردم آذربایجان در نتیجه مرحمت روسیه و معجزات کمونیسم بود، تغییر ماهیت داده و از مکانی مقدس به لانه شیطان (!) تبدیل شده بود. به این جابجایی دوگانه بایستی یک فاکتور سوم هم اضافه کرد: جمهوری آذربایجان در مقابله با مثلث «روسیه، ارمنستان، ایران» در وهله اول نیازمند حمایت کشور ترکیه بود و است. جنبش ملی آذربایجان هم از الزامات سابق استالینیستی برای تکرار نفرت پراکنی ایدئولوژیک علیه جمهوری ترکیه و فرهنگ و موجودیت آن، خلاصی یافت.
مابازای این تغییرات در سیاست امروز جریانات چپ
سه دهه بعداز پایان جنگ سرد، نتایج ناشی از تحولات در صفحه سیاست جهانی، از نظر موضوع این مقاله، در مقابل چشمان ماست. جنبش ملی آذربایجان بطور طبیعی و بی آنکه صاحب پلاتفورمی رسمی در این موضوعات باشد، مخالفت نقش روسیه و ایران در سوریه است، از جهاد خسرةالدنیا و الآخرت چپ علیه جمهوری ترکیه (دارالشرک قدیمی عضو ناتو) حمایت نمیکند، با قتل عام چچنها و اویغورها، مخالف است، از ترور PKK علیه شهروندان ترکیه حمایت نمیکند، از قهرمانان جهاد ضدامپریالیستی مثل چاووز و قاسم سلیمانی دفاع نمیکند، با اشغال اراضی اکراین و دیگر جمهوریهای سابق شوروی از سوی روسیه مخالف است و …. همه اینها از نظر نیروهای چپ، جنبش ملی آذربایجان در پلان بزرگ جهانی، بی هیچ تردیدی در «دارالشرک» قرار میدهد، در حالی که ارمنستان بخاطر وابستگی به روسیه، همچنان «دارالحق» است.
هفته ای به درازای هزار سال همراه با فیلم های ترکیه/حسن کریمزاده صاحب دیوان
کافیست در یک هفته به تماشای این سریال های ترکیه زمانبندی و برنامه ریزی بکنیم، هر هفته هزار سال عمر خواهیم کرد و در عین حال متوجه خواهیم شد که عنوان کردن “ترکیه کبیر” و تبدیل آن به تکیه متن و کلام دررسلسله یادداشت ها از طرف ما شعار پوپولیستی نیست، بلکه ترکیه در سیاست روز هم محتوای این فیلم ها را در گستره بین المللی عملیاتی می کند:
_در سریال آلپ ارسلان سلجوقی مرو، ری،اصفهان،خراسان و در یک کلام رویکرد سیاست شرقی ترکیه بخوبی نمایان است و با تلفیق و تطبیق محتوای این سریال با سیاست امروزی ترکیه می بینیم که سیاست شرقی ترکیه با الهام از اجدادنمان اتخاذ و بصورت عملی و علمی اجرا می گردد و احداث کریدور زنگه زور تکرار سیاست و جسارت باز کردن درب آناتولی به روی تورک ها توسط آلپ ارسلان سلجوقی می باشد.(این فیلم روزهای دوشنبه راس ساعت ۲۰ به وقت آنکارا در trt1 پخش می شود)
_ در سریال “کورولوش عثمان” سیاست رویکرد غربی ترکیه و همچنین جغرافیای عدالت عثمانی ها از بالکانات گرفته تا کل جهان اسلام عملیاتی می شود و در معاصر سازی این فیلم می بینیم شعار معروف “جهان از پنج بزرگ تر است” مکمل آرمان سلسله عثمانی مبنی بر برقراری عدالت در کل جهان است.(این فیلم روزهای جهارشنبه ساعت ۲۰ به وقت آنکارا از atv پخش می شود)
_سریال بارباروس اشاره به تورک های دارد که اگر امپراطورهای مختلف تورک ها از غزنویان گرفته تا خوارزمشاهیان،سلجوقیان،تیموریان،صفویان،عثمانی ها، افشارها و…فاتح وطن خاکی بوده اند، بارباروس ها فاتحان دریا و امپراطوری دریای مدیترانه بوده و دریا را فتح کرده اند. هم اکنون ترکیه به نوعی آرمان ها و افتخارات بارباروس ها را در حال باز آفرینی و معاصر سازی در دریای مدیترانه است. (زمان پخش روزهای جمعه ساعت ۲۰ به وقت آنکارا از trt1 )
_محتوای سریال های مذکور (رویکرد سیاست شرقی با محوریت جهان تورک در سریال آلپ ارسلان،رویکرد سیاست غربی و تعامل با جهان با محوریت جهان اسلام در سریال کورولوش عثمان و دفاع از وطن آبی در دریای مدیترانه بارباروس ها) قابل تحقق نیست جز اینکه ترکیه تشکیلات استخباراتی قوی و معاصر در مقیاس جهانی داشته باشد.
سریال تشکیلات ترکیه(میت) هم از آلمان گرفته تا مسکو در راستای مبارزه با موانع و تحقق صلح و عدالت، عملیات های مختلف به سرانجام می رساند. این سریال هم روزهای یک شنبه ساعت ۲۰ از trt1 پخش می شود.
همانطور که آمریکا در کنار قدرت سخت افزاری با هالیوود و با قدرت نرم هم در جهان نقش مدیریتی ایفا می کند، ترکیه هم توانسته است علیرغم موانع تراشی های گوناگون به سطح اعمال قدرت نرم در مقیاس جهانی دست بیابد.
سریال های تورک عین سیاست ترکیه و سیاست ترکیه عین سریال های تورک می باشد.
شما در هر هفته می توانید با تماشای این سریال ها هزار سال عمر بکنید.
حمایت از مظلوم همانند دیالوگ آلپ ارسلان محور این چهار سریال است و جالب است بدانید هم اکنون در ترکیه که جامعه به شدت دیندار دارد آتئیست ها(خداناباوران) که مورد تظلم قرار گرفته اند در این کشور پناهنده و همانند مسلمانان در امنیت کامل و همانند شهروندان ترکیه از حقوق شهروندی مساوی برخوردار هستند. به دیگر سخن این دیالوگ آلپ ارسلان فقط دیالوگ سریالی نیست بلکه عینا در ترکیه تجربه می شود.
حسن کریمزاده صاحب دیوان
سینما،تئاتر،فیلم ها با زبان ترکی و جنایت فرهنگی اعمال شده بر علیه آذربایجان/ابراهیم رشیدی
از هر دری که وارد شویم به ایستگاه میرجعفر پیشهوری میرسیم و این روزها که فیلمهای پوست و آتابای مخاطبان زیادی را با سینما آشتی دادهاند یاد نطق مورخه 1324/6/19 پیشهوری میافتیم که گفته بود:«قبل از حکومت رضاخان تئاتر ملی در آذربایجان به سرعت ترقی میکرد و خلق (زن و مرد) با کمال میل در تماشاخانهها و تئاترها حاضر میشدند. فقط بعد از آنکه اجبارا تئاتر را به زبان فارسی تبدیل کردند سالنهای نمایش مجبور به تعطیلی شدند زیرا اکثریت مردم این زبان را نمیفهمیدند.» این نطق در شماره 12روزنامه آذربایجان 24/7/12 منتشر شده و همین یک جمله و استقبالی که از فیلمهای ترکی شده عمق جنایت فرهنگی تحمیلی بر ترکها و دور نگهداشتن آنها از هنر و اندیشه را برملا میکند.
پدربزرگم عاشق «مشدی عباد» بود. تنها تلویزیون باکو میتوانست با پخش مشدی عباد، پیرمرد را تا نصفهشب بیدار نگهدارد وگرنه نُه شب ساعت خوابش بود. وقتی شنید در مشکین سینما افتتاح خواهد شد با خوشحالی گفت: «خوب شد از این به بعد مشدی عباد را در سینما تماشا میکنیم. من زمانهای قدیم یکبار در تبریز تئاترش را دیدهام، اعلا بود اعلا.» زمان قدیم مدنظر پدربزرگ، دورهی پیشهوری بود که نمایشهای شاه اسماعیل، مشدی عباد، آرشین مال آلان و آنامین کیتابی در تبریز اجرا شده بود. پدربزرگ وقتی فهمید این سینما مشدی عباد را نمایش نخواهد داد با ناراحتی گفت: سینمایی که مشدی عباد را پخش نکند همان بهتر که نباشد.
سینمای مشکین مدتهاست که بسته مانده و حتی مدتی به توالت سرپایی تبدیل شد و همسایههای ناراضی بر در سینما نوشتند: «اینجا شاش نکن لعنتی». برخی میگویند این سینما تعمیرات اندکی میخواهد تا قابل استفاده شود ولی شهرداری میخواهد همانطور متروکه بماند تا بتواند تغییر کاربری داده پاساژ یا چیز دیگری بسازد و مقداری کاسب شود. برخی هم میگویند که این سینما روی تپه قدیمی شهر قرار دارد و برخی نهادها برای خزینه مدفون آن تپه قدیمی برنامه دارند. این گفته کمی بعید است چون حین ساخت این سینما چندین متر گودبرداری شده بود و همان هوس تغییر کاربری محتملتر است.
حال که با گذشت 75 سال، دوباره چند فیلم ترکی وارد سینما شده، مردم برخی شهرها (مانند مشکین) مکانی برای تماشای فیلم ندارند تا مثل پدربزرگ من، بعدها با افتخار بگویند که ما در دوره طالبان هم به سینما رفتیم.
شما تورک ها تهران را بدون خونریزی، اشغال کرده اید…/مهندس حسن راشدی
نمی دانم این جمله را شنیدهاید یا نه؟
من در طول 49 سال زندگیام در تهران، بارها شاهد چنین جملهای بودهام.
روزی هم در تاکسی نشسته بودم، موبایلم زنگ زد؛ طبیعی است اغلب کسانیکه به من زنگ میزنند از اعضاء خانواده، فامیل و یا دوستان که به تورکی صحبت میکنیم، کمتر اتفاق میافتد که از همکاران و یا آشنایان فارسزبان به من زنگ بزنند که طبیعی است در آن زمان به فارسی حرف میزنیم.
آنروز هم یکی از آشنایان به من زنگ زد و طبق معمول صحبتهایمان به تورکی بود که زیاد هم طول نکشید. به محض تمام شدن صحبتها، راننده تاکسی با تبسم ملیح و البته کمی هم نیشدار و در ظاهر به شوخی گفت:
«شما تورکها بدون خونریزی تهران را اشغال کردید!»
گفتم به نظر من، شما فارسها تهران را از دست تورکها گرفتهاید و حالا هم قصد تصاحب آنرا دارید و ما را هم اشغالگر مینامید، یعنی مهمان آمده قصد بیرون کردن صاحبخانه را از خانه خود دارد!
گفت: یعنی میگوئید ما فارسها تهران را اشغال کردیم؟
گفتم: اگر به آن تعبیری که شما در مورد ساکنین تورک تهران گفتید؛ گفته باشم، بلی!
گفت چطور؟
گفتم همانطوریکه از تاریخ بر میآید تهران روستایی بیش نبوده و به احتمال زیاد اکثریت ساکنین آن هم تورکها بودهاند، زیرا اکنون هم بیشتر ساکنین بومی روستاهای اطراف تهران تورک هستند و اگر کسی بخواهد بداند زبان اصلی و بومی مردم یک شهر چیست و یا در گذشته چه بوده باید سری به روستاهای اطراف آن بزند و ببیند ساکنین اصلی و بومی این روستاها به چه زبانی صحبت میکنند. زیرا زبان روستائیان در اصل خالصترین و دستنخوردهترین زبانهاست و مثل زبان ساکنین شهرها در کوتاه مدت تغییر نمیکند.
زبان بومی مردم ساکنین اغلب روستاهای غرب، جنوب و جنوب شرقی تهران هم تورکی است و طبق تحقیقات محققی، حتی تا سال 1330 اکثریت ساکنین بومی منطقه رودهن، بومهن و افجه در شمال شرقی تهران هم تورک بودهاند.(1) نام رودخانه «دلی چای» به معنی «رودخانه دیوانه» نزدیک شهر دماوند هم نشان میدهد ساکنین اصلی و بومی این مناطق هم بیشتر از تورکان بودهاند، یعنی حتی در گذشته علاوه بر غرب و جنوب و جنوب شرقی تهران، حتی شمار قابل توجهی از ساکنین اصلی و بومی مناطق شرق و شمال شرقی تهران را هم تورکان تشکیل میدادند.
در ثانی پادشاهان تورک قاجار و در اصل اجداد ما بودند که از 200 سال پیش تهرانی که روستایی بیش نبود را به پایتختی انتخاب و به آن رونق دادند و در اثر پایتخت شدن تهران، از مناطق مختلف ایران مهاجرت به سوی آن سرازیر شد که طبعا در گذشته و در زمان قاجار مهاجرت فارسها به تهران بیشتر از تورکها بود، اگر چه تهران دارالخلافه و پایتخت و مقر پادشاهان قاجار بود، شهر پر رونق تبریز دارالسلطنه و شهر تربیت کننده ولیعهد برای حکومت آینده ایران و شهری آباد و مرکز تجارت بر سر راه اروپا بود که بعد از کودتای رضا شاه و سقوط خاندان قاجار، تبریز و دیگر شهرهای آذربایجان از رونق افتادند و تورکان به حال و روزی افتادند که امروز شماها آنها را در شهر ابا-اجدادی خود تهران، اشغالگر مینامید!
راننده با لحنی آرام و اندکی هم انگار شرمنده است گفت: «تا حالا من چنین چیزی نشنیده بودم»؛ که به مقصد رسیدیم و از تاکسی پیاده شده خداحافظی کردم.
(1) طبق تحقیق دکتر محمود پناهیان نویسنده کتاب «فرهنگ جغرافیای ملی ترکان ایران زمین» تهران 209 روستای تورکنشین دارد.
اژدهای هزار سر فساد/علی مرادی مراغه ای
هنگامیکه فساد کل جامعه را میگیرد هیچ کاری مشکلتر از مبارزه با آن نیست مطالعه تاریخ ایران نشان میدهد کمتر سرداری در این عرصه پیروز گشته و بر خاک نیفتاده…
با نصیحت و یا ترساندن از عذاب آخرت نیز شبیه این ماند که کل بدن را سرطان فرا گرفته باشد و تو بخواهی با گل گاوزبان به درمان آن پردازی…!
متاسفانه کمترین پیروزی در این عرصه در تاریخ دیده میشود و معمولا مبارزین این عرصه اگر صادق باشند غالبا، سرانجامی جز شکست و حرمان در انتظارشان نبوده…
چون در اینجا یک شخص با کل یک سیستم درمی افتد…
حضرت علی وقتی پس از اشرافیت عثمان بر مسند نشست و برای مبارزه با فساد، اعلام کرد اموال بیتالمال به غارت رفته را بازپس خواهد گرفت حتی اگر در جهیزیه نوعروسان رفته باشد بلافاصله شکست خورده و از پای درآوردند…
به نظر می رسد که اینجا، حساسترین جاست و مبارزه با فساد به منزله انگشت کردن نه در لانه زنبورها بلکه لشکری از کژدم های جرار و ماران غاشیه است…
برجسته ترین نمونه در تاریخ معاصر ایران، امیرکبیر است او با اصلاحات و مبارزه اش با فساد، لشکری از دشمن در مقابل خود تراشید: از دشمنی دو قدرت خارجی گرفته تا صیغه های شاه در اندرونی…
امیرکبیر دقیقا زمانی برخاک افتاد که بودجه دخل و خرج را اصلاح کرد و سرهایی از اژدهای هزار سر را قطع کرد که بدون اینکه سودی بر کشور داشته باشند ثروت جامعه را می بلعیدند، پس بزودی، حتی دوستانش نیز به دشمن پیوسته و در شبی لعنتی، شاه جوان 21ساله را حسابی مست کرده و حکم قتل اش را گرفته شبانه حاج علیخان مقدم را راهی فین کاشان کردند…!
او را جامعه مرئی و نامرئی غرق در فساد ایران کُشت و شاه جوان و خام، کمترین دخالت را در مرگ او داشته که بعدها نیز بارها از این قتل گریسته بود به ندامت…
بزرگترین علت قتل امیر این بود که او شروع به قطع و تقلیل رشوه ها و هزینه ها کرد، برای شاه دو هزار تومان سالانه حقوق تعیین کرد. از خود شاه شروع کرد و رسید به دلقکهای درباری! چون خودش خیلی کم می خندید پس چه نیازی داشت به دلقکها که بیهوده انعام می گرفتند! سپس، رسید به مبارزه با چاپلوسان و متملقان که جزو لاینفک هر جامعه فسادآلود هستند: نامه ها و عریضه هایی که اکثرا با این جمله آغاز می شد:
«قربان خاکپای جواهرآسای مبارک وجود گردم»!
حتما باید ذوق شعری ایرانی در پشت آن باشد که بتواند این همه تملق را در یک جمله بگنجاند…!
وقتی قاآنی شاعر آمد و شروع به خواندن مدح چاپلوسانه اش کرد به اینجا که رسید:
به جای ظالمی شقی نشسته عادلی تقی
کزو گشوده باب و در ز حصن و از حصارها
و…
امیر سخن شاعر را با عصبانیت قطع کرده گفت: این ظالم شقی که من بجایش نشسته ام مگر همان میرزاآغاسی صدراعظم نبوده که قبل از این، دهها قصیده در مدح اش سروده ای ؟! حتی در مورد زکام اش هم مدح گفته ای؟! اشاره امیر به این مدح قاآنی بوده:
«در سبب زکام کهف الادانی والاقاضی جناب حاج ميرزا آقاسی…»
امیر، حقوق قاآنی را قطع کرد و چون شنید که او زبان فرانسه بلد است کتابی در مورد فلاحت (کشاورزی) به قاآنی سپرده تا ترجمه اش کند و شاعر هر هفته بخشی از آنرا ترجمه میکرد و مزد میگرفت…
بلی، در خانه کدخدا ممکن است گردو زیاد باشد اما باید حساب و کتاب داشته باشد یا نه…؟!
اما مبارزه ای که امیر با سیستم فاسد آغاز کرده بود طبق معمول، هر سری از این اژدها را که قطع میکرد بلافاصله, سرهای عدیدهای بجایش می روییدند و بزودی لشکری از دوست و دشمن در مقابلش صف آرایی کرده و بر خاکش افکندند…
دکتر پلاک اتریشی، ماهیت پیکار او را به بهترین شکل در این جمله خلاصه کرده:
«پولهایی که به عنوان رشوه میخواستند به او بدهند و نمیگرفت، خرج کشتنش شد…»
امیرکبیر حتی حقوق خود ناصرالدین شاه را سالانه به 2هزار تومان کم کرده بود اما پس از کشته شدنش، میرزاآقاخان نوری یکی از سرسخت ترین دشمنانش بجای امیرکبیر صدراعظم میگردد که سالانه شصت هزار تومان(معادل سی هزار لیره ی انگلیس) حقوق میگرفت و این درحالی بود که حقوق صدراعظم انگلیس در همان زمان، سالی پنج هزار لیره بود!
البته به این حقوق میرزا آقاخان نوری باید صد و ده هزار تومان هم اضافه کنید که او به عنوان ارتشاء و پیشكش دریافت مینمود…!
یعنی صدراعظم فاسد کشور نیمه مستمره ایران ۱۷برابر صدراعظم انگلستان درآمد داشت که در آن زمان بزرگترین امپراطوری جهان بود و آفتاب در مستعمراتش غروب نمیکرد…!
و این کشوری است که همیشه در آن، امیرکبیرها بیش از سه سال و نیم دوام نمی آورند و کشته میشوند اما میرزاآقاخان نوری ها عاقبت بخیر میگردند، تابعیت انگلستان را می پذیرند و سرانجام، در بستر عافیت، ریق رحمت را بر سر میکشند…
ناسیونالیست های زبان فارسی گرای ایرانی در اندیشه های عباس اقبال آشتیانی/علی بابازاده
مشكل گزافه گویی در بارۀ گسترۀ زبان فارسی یا تمدّن ایرانی در قرن اخیر در اذهان بسیاری لانه کرد و آنها را به نوشتن مطالب نامعقول و غیر قابل اثبات وادار ساخت، تا پیروان این اندیشه در ذهن خود عالمگيريهاي بسياري براي زبان فارسي و قدرت تمدّنی قوم خود تصوّر كنند. عبّاس اقبال آشتياني از جمله اين دسته از بيماران فکری قرن اخیر بود و چنين تصّوري از قلمرو زبان فارسي داشت. وي در مقالهاي با عنوان «سياست زبان» كه در بهمن ماه 1324 در مجلّة يادگار انتشار يافته بود؛ مينويسد:
موقعي بود كه زبان شيواي فارسي از چين گرفته تا آلباني و از نواحي شمال بحر خزر تا جزاير اوقيانوس هند، زبان تجارت و سياست و ادب بود، زيرا كه دولتهايي قوي در ايران بهوسيلة آن احكام و اوامر خود را به خارج صادر ميكردند و تجّار ايراني قسمت اعظم تجارت آن زمان را در تمام بلاد اسلامي شرق و اوقيانوس هند و سواحل چين و شام در دست داشتند و ادبيّات فارسي در تمام اين قسمتها عشّاقي دلباخته داشت. » (زبان فارسی در آذربایجان، به کوشش ایرج افشار، تهران، بنیاد موقوفات دکترمحمود افشار (شمارۀ 25)، چاپ اوّل، 1368، ج 1، ص 163)
ملاحظه می شود که اقبال آشتیانی چه سان کریمانه سرزمینی از چین تا آلبانی را در طولی افزون بر هشت هزار کیلومتر و عرضی قریب سه هزار کیلومتر به قلمرو زبان فارسی می بخشد و به گزاف، فارسی را در این سرزمین ها؛ زبان تجارت و سیاست و ادب معرّفی می کند!
در عصر اسلامی برخی حکومت های ایرانی قلمرو وسیعی ـ البتّه نه در حدّ گزافه آمیز مورد ادّعای اقبال آشتیانی ـ داشته اند، لیکن زبان سیاست و تجارت ایشان غیر از فارسی بوده است. آشتیانی برای فرار از مشکلی که امکان بروز دارد، از اشاره به نام «دولت هایی قوی» که احکام و اوامر خود را به فارسی صادر می کرده اند؛ خودداری می کند، چرا که در صورت اشاره ناچار بود نام های چون البتکین و سبکتکین و ینال و تکین و طغرل و چغری و آلب ارسلان و مانند آنها را بر قلم بیاورد و نتیجه ای مغایر با میل خود به خوانندگان القا کند.
اقبال آشتیانی همین گزافه گویی را در باب قدرت تمدّنی و قدرت هاضمۀ زبان فارسی و به زعم خود قدرت فرهنگی ایرانی در دور دست ها هم روا می دارد و می نویسد:
« ايراني مدبّر و هنرمند و با ذوق به طول زمان سختترين و صلبترين وحشيان و بدوياني را كه به زور كثرت عدد و قوت اسلحه بر اين سرزمين استيلا يافتهاند در تمدّن و آداب و زبان و شعر و صنايع ظريفة خود مستحيل كرده، خلفاي عبّاسي را پيرو مراسم دهگانان و شهرگانان و شهرياران ساساني و مروّج آيين سلاطين عجم نموده و سلطان محمود و مسعود غزنوي را مشوّق شعر و ادبيّات فارسي و سلاجقه و خوارزمشاهيان را وارث شاهنشاهان پيش از اسلام خود و غازان و اولجايتو را مبلّغ و مجاهد مذهب اسلام و ابو سعيد را طرفدار جدّي تصوّف و عرفان كرده است و هميشه در لباس دبير و مستوفي و وزير ممالك عظيمه اين پادشاهان را از حلب تا كاشغر و از لب درياي مديترانه تا خانباليغ به كفايت و لياقت تمام اداره ميكرده و هنوز كتيبههاي فارسي كه از يك طرف در جزيرة قبرس و از طرفي ديگر در پكن وجود دارد حدّ نفوذ معنوي ايران و دامنة وسعت زبان فارسي را ميرساند . » (زبان فارسی در آذربایجان، به کوشش ایرج افشار، تهران، بنیاد موقوفات دکترمحمود افشار (شمارۀ 25)، چاپ اوّل، 1368، ج 1، ص 160)
صدر سخن اقبال آشتیانی نشانۀ خوبی از ادب و منطق پیروان ناسیونالیسم فارسی گرای معاصر ایران در اختیار خوانندگان می گذارد. ادامۀ سخن هم از مشکل و پریشانی تهی نیست و نشان می دهد نویسندۀ این متن تا چه حد از حداقل های لازم برای یک نویسنده در سطح ملّی بی بهره می باشد. هر خواننده ای از خود می پرسد: آیا بهتر نبود این ایرانی های آقای اقبال به جاي آدم كردن سختترين و صلبترين وحشيان و بدويان آن هم به طول زمان، راه به صرفه تری را انتخاب ميكردند و به جاي آدم كردن ایشان، تنها حملات آنها را دفع می نمودند؟!
جدا از این، خواننده ممکن است بپرسد آن نشانه های گسترده شده از فارسی از مدیترانه تا خان بالیغ چرا الآن نیستند؟ ادّعا نادرست و گزافه و مجعول است یا کفایت حفظ آن قلمرو خیالی و آن امپراتوری ذهنی را نداشتید؟!
وارونه نمایی نیز سهمی در این بخش از اظهارات اقبال آشتیانی دارد. این نویسنده معلوم نمی کند وحشیان و بدویان فاقد تمدّن و صناعت چگونه قوّت اسلحه داشته و سلاح هایی بهتری از باتمدّن ها تولید کرده اند. او به پیروی از همین وارونه نمایی خدمتگزاری نیاکان تخیّلی یا شاید واقعی خود به خلفا و حکام جور را به حساب تأثیرات فرهنگی و دیوانی قوم خود می گذارد و اسلام آوردن حکام مغول را هم نتیجۀ کمالات، ارشادات و تأثیرات مثبت انفاس پاک قوم خود می داند. او این قدرت هاضمه و تأثیرگذاری قوم خود را به حکومت ها و مردم ترک هم تعمیم می دهد و در نقطۀ اوج سخنش با خوش اشتهایی تمام قلمرو حکومت های ترک را به نام قومش مصادره می کند و البتّه در این مصادره هم از گزاف و زیاده خواهی برکنار نمی ماند.
در نظر آشتیانی اجدادش از حلب تا کاشغر و از قبرس تا خان بالیغ را با سرانگشت تدبیر خود اداره می کنند. او نیازی به نام بردن از اجدادی که سرزمینی بدان بزرگی را اداره می کرده اند؛ احساس نمی کند و نمی تواند احساس کند. آشتياني نمي توانسته به آن سلسله و پادشاهان آن اشاره كند، چرا كه این اشاره نتیجۀ دیگری عاید می کرده است. امروزه ما که مشکلات و قید و بندهای آقای اقبال آشتیانی را نداریم؛ بهتر می توانیم در بارۀ حکومت های ترکی که در آن دوران مرز ايران را به حلب و مديترانه رساندند؛ صحبت کنیم. ايرانيهای آقای اقبال هيچگاه چين را اداره نكردهاند. نواحي غربي و ترك نشين چين امروزي را بايد جزء تركستان دانست و این نواحی دخلی به چین نداشته اند. دامنة قلمرو حکومت های ایرانی تا هند و تركستان و افغانستان كشيده شده است. بهتر بود آقاي اقبال آشتياني ميگفتند كه موقع حاكميّت ايران بر نواحي مذكور كدام سلسله و كدامين پادشاهان سر كار بودهاند!
این نوع نوشتن و خشم و پرخاش و دروغ و گزافه به کار بستن؛ گذشته از دلایل و کمبودهای فردی و شخصیّتی؛ حکایت از نداشتن ها و ارضا نشدن های بسیاری در طول تاریخ دارد که در نهایت حاملان ناسیونالیسم بی منطق و پناه گرفته در سایۀ دروغ و مصادرۀ داشته های دیگران را به زدن نعل های وارونه وامی دارد.
تبعات اقتصادی تنش با آذربایجان و خیالبافی نفوذیهای ایرانشهری و دیپلماتهای کمدانای ایران
آنهایی که بر طبل جنگ و تنش میان جمهوری آذربایجان و جمهوری اسلامی ایران میکوبیدند، و در رسانهها و دهان مردم ما چپاندند که تنها راه ارتباطی ایران با اروپا و روسیه دالان زنگهزور است، هماینک مسئولیت رکود اقتصادی و اختلال در تجارت با روسیه را به عهده بگیرند. … قریب به نصف تجارت ایران با روسیه از زیرساختهای آذربایجان صورت میگرفت. … بنابر اطلاعات دست اولی که از برخی تجار میوه دارم فعلن صادرات سیب به روسیه به حداقل رسیده است. نفوذیهای ایرانشهری و کوریخوانان نظامی کشور خطاب به شما، راه اصلی ارتباطی فرضی ایران با اروپا کماکان باز است، چرا تجارت با روسیه مختل شده است! راه چارهای برای رکود اقتصاد با روسیه بیابید! اگر میتوانید.
چند نفر آدم آشنا به آمار و ارقام گمرکی میان مدیران دیپلماتیک و تجارت بینالملل در کشور نبود که آمارهایی درست و واقعی به مدیران ارشد نظام جمهوری اسلامی بدهند که مبادا با آذربایجان وارد تنش شوند، و این هم به لحاظ امنیتی و هم به لحاظ اقتصادی و راهبردی به زیان ایران تمام خواهد شد. تنش با آذربایجان، هماینک تجارت با روسیه و خود آذربایجان را مختل کرده است. …بدلیل اینکه جمهوری ارمنستان زیرساخت ترانزیتی بدردبخوری ندارد و راههای کوهستانی صعبالعبوری با روسیه دارد، مسیرهای خیالی کوریخوانان حکومت و هیاهوهای ایرانشهرگراها فعلن جوابگوی رکود تجارت با روسیه و آذربایجان نشده است.
با گشایش مسیر تجاری زنگهزور طبق توافق آتشبس میان جمهوری آذربایجان و جمهوری ارمنستان، جمهوری اسلامی ایران طعم زیانهای اقتصادی ورود بیجا و از سر هوس و طبق برنامهی نفوذیهای ایرانشهری در قفقاز را خواهد چشید. …. اخیرا مدیر ارشد اتاق بازرگانی ایران و آذربایجان گفته است که هیچ یک از شرکتهای ایرانی فعلن در آذربایجان فعال نیستند (جز سه-چهار شرکت) و تولید مشترک خودرو میان ایران و آذربابجان هم کاملا به بنبست رسیده است.
تبعات حذف دیپلماتها و رجال حقوقی و سیاسی ترک-آذربایجانی از مدیریت کشور بالاخص در کابینه ابراهیم رئیسی و آغوش باز نظام جمهوری اسلامی به نفوذیهای ایرانشهری، ایران را به این وضعیت گرفتار کرده است. … با واقعیات و عقل باز به تحولات بنگرید، جز این باشد خواهید باخت. شواهد گویای باخت جمهوری اسلامی ایران در قفقاز و تحولات آیندهی آن است.
اکبر مهدیلو
نخستین متونی که به ادعای ترکمنها جزو فرهنگ سنّتی آنهاست، به زبان جغتایی و متعلق به قرن نهم است. در(868ق) وفائی (وپائی) از قبیله یموت، اشعارش را در کتابی به نام رونق الاسلام گردآورد، اما سنّت ادبی تا قرن دوازدهم ، هنوز گستردگی و تداوم نیافته بود. بیشتر شاعران آن زمان درمدارس علوم دینی در خیوه و بخارا تحصیل کرده بودند ولی هم با شعر عامیانه هجایی و هم با شعر عروضی آشنایی داشتند هم به شعر هجایی، و به هر دو شیوه میسرودند. بسیاری از آنان اشعارشان را با دوتار میخواندند. بعضی از آثار آنان سینه به سینه نقل میشد و برخی در نسخه های خطی متأخر باقی مانده است.
اطلاعات کتابشناسی در باره مؤلفان پیش از قرن چهاردهم قمری کاملاً تقریبی است اشعار آموزشیِ دولت محمد آزادی (1112ـ1173ق) در کتابی به نام وعظ آزاد گردآوری شده بود. فرزند او مختومقلی فراغی(1146ـ1196ق) که ترکمنها او را از پایه گذاران ادبیات خود میدانند، در باره امور اخروی و مسائل اجتماعی و انتقادی و موضوعات عاشقانه شعر میسرود.
سَیدی (1189ـ1252ق) شاگرد مخدوم قلی ، و ذلیلی(1209ـ1266ق) خواهرزاده مخدوم قلی ، شیوه شعر او را دنبال کردند. ترکمنها عندلیب ، نویسنده مذهبی روزگاران گذشته، را نیز از شاعران خود میدانند. در سده های دوازدهم و سیزدهم ، بعضی از آوازخوانان اشعاری پهلوانی«دستان »میخواندند که چون سراینده آنها ناشناخته بود، خود را شاعر آن اشعار معرفی می کردند. از معروفترینِ ایشان اند:
شاه بنده نام اصلی او عبداله1133-1214ق) که این آثار منسوب به اوست : شاه بهرام ، گل و بلبل ، صیاد و همراه
معروفی (نام اصلی او: قربانعلی ، 1148ـ 1209ق) با این آثار: یوسف و احمد ، سیف الملوک و مدح الجمال، و…
شیدایی (1143ـ1214ق) با گل و صنوبر
مُلاّ نفس / ملانپس (1225ـ 1278ق) با زهره و طاهر؛
کمینه (نام اصلی او: محمودولی ، 1184ـ 1255ق)، به سبب طنز قوی آثارش، مثل ملانصرالدین، در طول زمان، مضمون لطیفه های بسیاری شده است.
شاعرانی چون کور ملاّ (1251ـ 313 ش) و ملامورد (1258ـ1309 ش) شیوه او را دنبال کردند. در آن دوره ، شاعرانی چون مخدوم قلی و سیّدی و مسکین قلیچ (1266ـ1324ش) رسم مویه کردن برای نزاعهای قبیله ای را کنار گذاشتند و فراتر از آن، ایثار و فداکاری، موضوع اشعار آنان شد
اگرچه در دهه هایی از قرن چهاردهم قمری برای یافتن انواع ادبی نو تلاشهایی صورت گرفت، سلیقة مردم همانند گذشته باقی ماند؛ مثلاً، این رسم که شاعران در حضور مردم شعر بخوانند. حتی گاه پایان داستان را بنا به میل حضار تغییر میدادند و مثلاً
منبع:دانشنامه جهان اسلام/بنیاد دائرة المعارف اسلامی/جلد: اول صفحه: (3481)به بعد