تاریخ
شاید کمتر کسی می داند که حاج سیاح نخستین ایرانی است که در دوران مدرن، جهان را حسابی گشته ، با بسیاری از بزرگان قرن 19مانند تزار روس، گاریبالدی، امپراطور بلژیک و رئیس جمهوری آمریکا دیدار و گفتگو کرده و نخستین ایرانی است که عبارت حقوق بشر را به معنای امروزی آن به کار برده…
او در سال 1276ه ق از مسیر زنجان و تبریز و مرز قفقاز سفر خود را به دور دنیا آغاز کرده و ابتدا،عمدا خبر مرگش را به خویشاوندانش میرساند تا دیگر کسی منتظر بازگشتش نباشد، سفری که 18سال به طول می انجامد و حسابی پخته و مذاب میگردد، علاوه بر شناخت جهان و تحولات دنیای مدرن به زبانهای ترکی، ارمنی، روسی، انگلیسی، فرانسه و آلمانی مسلط شده و سرانجام در سوم مرداد 1256ه ش که سی سال از حکومت ناصرالدین شاه قاجار میگذشته به ایران برمیگردد و از ابتدای ورود به وطن شاهد جهل، فقر، ظلم و بیعدالتی هموطنانش گردیده آنرا ضمن مقایسه با اوضاع اروپا با قلمی آتشین و نقادانه به تصویر کشیده است.
اما دیدار و گفتگوی او با ناصرالدین شاه قابل تامل و البته دردناک است که در زیر از دو منبع که دست اول می آورم.
ابتدا دوستعلی خان معیرالممالک می نویسد: «ناصرالدین شاه با معدودی از خواص در دیوانخانه به صحبت ایستاده بود ناگاه از لای درختها نظرش به حاج سیاح افتاد که در کنار دیوار برای شرفیابی انتظار میبرد، شاه با دیدن او، سر را آهسته جنبانیده با اشاره دست، او را پیش خواند، حاج سیاح با شتاب آهنگ حضور کرد…ناصرالدین شاه رو به او کرده گفت: از قراری شنیده ام هم مسلکت ملکم در روزنامه قانون مطالبی در مورد لزوم دادن آزادی و برقراری آئین مشروطه در ایران نوشته. از قول من به او بنویس که به اندازه تو و امثال تو عقل و شعور دارم، تواریخ خوانده و از اوضاع دنیا نیک آگاهم. نیک میدانم که ترقی کامل مملکت بسته به آگاهی است ولی دادن آزادی به مردم نادان و بی سواد و رها ساختن عنان اراذل و اوباش تیغ در کف زنگی مست نهادن است و آرامش و امنیت کشور را به خطر انداختن. مخصوصا به او بگو که این فضولیها را کنار بگذارد و مطمئن باشد روزی که تشخیص دهم مردم شایستگی داشتن حکومت مشروطه و لیاقت استفاده از آزادی را دارند اگر لازم شود از تاج و تخت نیز میگذرم و مشروطه را به آنان ارزانی میدارم، مردم قبل از آزادی احتیاج به سواد و تربیت صحیح دارند، ترتیب این کار را در حدود امکانات داده ام و بلافاصله پس از برگزاری تشریفات«قرن»به یاری خداوند آنرا به مرحله اجرا خواهم گزارد».
(یادداشتهای از زندگی خصوصی ناصرالدین شاه، دوستعلی خان معیرالممالک…ص37)
اما معیرالممالک قضیه را کمی سانسور کرده و تنها سخن شاه را آورده و سخن حاج سیاح را از قلم انداخته! سخن حاج سیاح را از کتاب خودش می آورم. حاج سیاح چشم در چشم ناصرالدین شاه دوخته و انتقادی نیشدار میکند و دیگران بخاطر بی ملاحظه گی و اینکه ممکن است مورد خشم شاه قرار گیرد او را می ترسانند، اما ناصرالدین شاه بجای خشمگین شدن، از حاج سیاح میخواهد بماند و در دربار کار کند!
حاج سیاح خود می نویسد: «در قصر عاج دیدم شاه بر صندلی نشسته، بنده را نزدیکتر خواند، در حضور ایستادم، فرمود:
شنیدم بسیار جای دنیا را دیده ای؟
عرض کردم بلی به قدری که ممکن بود.
فرمود: حالِ آنوقت ایران با الان تفاوت پیدا کرده است؟
با تمام توصیه ها که به من شده بود نتوانستم تقیه نموده و حق را پوشیده بدارم، لذا با خود گفتم، بگذار تا در مقابل تمام تملق گوییهای دیگران، یک نفر هم برای یک بار حقیقتی را به گوش او برساند شاید بی اثر نباشد، گفتم: بلی بسیار. یکی از تغییرات مهم در این چند سال که خوب به چشم میخورد، تنزل ارزش پول است، پول در مملکت مثل خون است در بدن که زندگی مملکت با حرارت و دَوَران آن است، به این ترتیب که میبینم در اندک زمان، این مشت نقد ایران شکسته و سوخته و فنا می شود و اینکار عاقبت خوشی ندارد…
شاه روی به سپهسالار کرده فرمود: خوب! جوان است و قابل نگاهداری است نگاهش میدارم.
عرض کردم قابل هیچگونه نوکری نیستم.
شاه فرمود: بهتر از گدایی است.
عرض کردم: ما آبروی فقر و قناعت نمی بریم
با پادشه بگوی که روزی مقرر است.
فرمود: کسی که اینقدر انگشت به کون دنیا کرده درویش نمی شود!
پس مرخص فرمودند به منزل بازگشتم».
(خاطرات حاج سیاح…ص72)
علی مرادی مراغه ای
اسامی دهات و سایر اماکن در ایران و بخصوص در آذربایجان، متأسفانه یا در نتیجه کم سوادی و یا بخاطر غرض و مرضِ شناخته شدة آریامحوری، بطور عمده اشتباه نوشته شده و یا اینکه در آنها تحریف و تصرّف روی داده است.
در این خصوص می توان صدها، بلکه هزاران مثال زد. از جمله در این مجال به اسم روستای بینه مار(Binəmar) که به اشتباه و یا سهل انگاری بصورت بِنمار(Benmar) نوشته شده، اشاره کنیم:
بینه مار(Binəmar) دهی جزء دهستان سبلان!(ساوالان) بخش شهرستان سرعین! استان اردبیل می باشد. سکنه آن در سال 1330 حدود 274نفر بوده و بر اساس سرشماری سال 1385 جمعیت این روستا 483نفر با 104 خانوار و در سال 1395 جمعیت آن 473 نفر بوده است. «بینه مار» صورت صحیح تلفظ روستاست همانطوریکه مردم محل و بومی آن را تلفظ می کنند:
سکنه¬ی آن در سال 1330 در حدود 276 نفر بوده است، اهالی آن شیعه و زبانشان ترکی است.
همچنین روستای بِنه Binə در اصل (بینه) دهی از دهستان اوجارود(اوجاری و اوجایورد) غربی، بخش مرکزی شهرستان گرمی، استان اردبیل است.
کوهستانی، گرمسیر، سکنه¬ی آن در سال 1330 در حدود 284 نفر بوده است، اهالی آن شیعه و زبانشان ترکی است.
بر اساس سرشماری سال 1385 جمعیت این روستا 802 نفر با 177 خانوار بوده و در سال 1395 جمعیت آن 688 نفر بوده است.
و اما بینه و مار به چه معناست؟
بینه و مار در اصل هر دو تورکی هستند.
بینه: ریشه، جا و مکان، خانه، اصل، بار و اسباب خانه
بینه: محل اوتراق حشم¬داران
بینه کؤهول: مکان نگهداری احشام مثل غار
بین: برکت، محصول، هزار، آب: پسوند تأکید چون بیناب
بانداق: میوه¬ای که برای نگهداری به نخ کشند.(فرهنگ شاهمرسی)
بان: آوای بلند، بانگ، بان، بانو
ما در ترکیب بسیاری از اسامی و اماکن روستاها واژه بین و بینه را مشاهده می¬کنیم. معنای آن طبق منابع متعدّد عبارت است از: مکان اُتراق حشم و حشمداران و به معنای آشیانه و خانه و محل اقامت موقت و دائمی است.
بینه = اُردو؛ طبق نوشته¬ی ریچارد تاپر “بینه” به معنای “اُردو” هم می¬باشد.
و اما معنا و مفهوم مار:
مار باید کلمه ای بسیار قدیمی و بومی آذربایجان و نکات مربوط به آذربایجان است. مار به معنای خوش، محل خوش آب و هوا و حتی محل زندگی انسان های قابل احترام و مقدس متشکّل از «می» و «آر» هست.
منطقه مارلیک هم محلی در منطقه رودبار و طارم است که تورکی بوده و با قاعده زبان تورکی ساخته شده و به معنای محل خوش آب و هوا است.
پس بینه مار(Binəmar) یعنی محل زندگی خوش آب و هوای انسان های محترم و محل نگهداری احشام در محلی مناسب و خوش آب و هوا.
بینه¬سی تپه¬سی: کوهی در شهرستان آستارا، یعنی آن تپه ای که محل اتراق حشم و حشمداران است.
در آذربایجان و در کل ایران اماکن بسیاری وجود دارد که با پیشوند و یا با پسوند بینه و بین ساخته شده اند.
جهت اطلاعات بیشتر به کتاب (نام ها و نامیده های جغرافیایی منطقه اردبیل(بر اساس اسامی جغرافیائی، تاریخی، اسطوره ای، تسمیه شناسی و ائتیمولوژی(ریشه شناسی)تألیف و تدوین: منصور جدی یل سوئی مراجعه فرمایید.
منصور جدی
آنروز مطلبی منتشر کردم در خصوص #فردوسی و البته مثل همیشه عده ای قاشق نشُسته که مع الاسف اغلب هم از #تورکان بی غیرت فارس شده هستند با چشمانی بسته و دهانی گشاد، شروع به ناسزاگویی و کندن گیس خود کردند که چرا به فردوسی گفته ای بالای چشمت ابروست!؟ واما من #سالار_عبدي از گفتن حقیقت اِبایی ندارم، اینبار با صدایی بلند تر می گویم که؛
۱) در اصالت شخصی بنام فردوسی،تردید های جدی وجود دارد که آیا اصلن شخصی به این نام و کتابی بنام شاهنامه وجود خارجی دارد؟ یا محصول جعل و افسانه سازی های چند قرن اخیر است.
۲) اگر بنا را بگذاریم بر اینکه شاعری با این نام وجود داشته، ما در تاریخ و ادبیات فارسی دری، دهها و بلکه صدها شاعر قوی تر و توانمندتر از این آدم داریم.( صاحبنظران بی تعصب می دانند چه می گویم)
۳) در جای خود، خواندن اشعار فردوسی، محلی از اشکال ندارد ولی آنرا پیراهن عثمان کردن و از مضمون نژادپرستانه آن، عَلَمی درست کردن و تفکرات #ایرانشهری پانفارسیزم را برافراشتن و خزعبلات و توهمات مغرضانه تولیدن کردن و توهین به سایر ملیت هایی چون #تورک و #عرب کردن، از اساس باطل است و موجب می شود تا ما #انیرانی ها هم حکم به سوزاندن و امحای شاهنامه بدهیم.
۴) از لحاظ جهان بینی و تفکرات فلسفی، هم فردوسی هیچ فرقی با هزاران شاعر فارسی گوی دیگر ندارد. مداح پادشاهان تورک بوده. برای امرار معاش شعر می گفته و پاچه خواری پادشاهان را می کرده تا لقمه نانی در بیاورد و به زن و بچه اش بدهد. اما تفکرات فردوسی، نه تنها بسیار متحجر و عقب افتاده است که بلکه در زمان خودش هم عقب افتاده بوده، تصور کنید سیصد سال پس از ظهور اسلام عربی، که حق تساوی حقوق بین زن و مرد را مطرح می کند( البته قصد دفاع از اسلام را ندارم،فقط می خواهم بدانید فردوسی تا چه حد دچار فاشیزم اخلاقی و تحجر بوده است)،فردوسی زنان را پایین تر از سگ می داند و بارها و بارها با توهین های مشمئز کننده،از خجالت زنان در می آید.
۵) کل اساس و بنای جهان بینی شاهنامه،برپایه جنگ بین تورانیان تورک و ایرانیان فارس زبان است. و تحقیر و نفرین و ناله بر علیه اعراب! من نمی دانم، از شاعری که صدها بیت چون: عرب هر چه باشد مرا دشمن است
بد اندیش و بدخوی و اهریمن است
چه دفاعی می توان کرد؟جز اینکه چنین شخصی بشدت دچار خلا روحی روانی و عقده های وحشتناک نژادی باشد. گیرم که اعراب به سرزمین تو حمله کرده اند که البته خود این موضوع هم در هاله ای از ابهام است،بقیه اعراب چه گناهی کرده اند؟
۶)ونکته پایانی..
و نکته پایانی اینکه، متاسفانه، پایان شاهنامه نه تنها خوش نیست،بلکه آغاز عقده گشایی پانفارسیزم و عده ای تورک آسیمیله شستشوی مغزی داده شده است. عزیزان بد نیست بدانید که شاهکار #مانناس تورکی،بیش از یک میلیون بیت دارد یعنی بیست برابر شاهنامه.بجای تعریف و پرستش شاهنامه که اجداد تورک و عرب تو را دشمن خود می داند و اهانت می کند به اصالت خودت برگرد و از این بی غیرتی و فلاکت خودت را نجات بده.دکتر سالار عبدی
در تمامی انقلاب ها عامل اقتصاد کم و بیش نقش دارد در انقلاب 57 نیز شاید اصلاحات ارضی و مهاجرت روستائیان به حاشیه شهرها و ایجاد حس فقر و بی عدالتی در آن قشر از جامعه در جذب آنان به انقلاب موثر بود.
تبلیغات سنگین مسکو و ترویج افکار کمونیستی و سوسیالیستی شوروی و الگوگیری از قیام چپ ها در کشورهای مختلف بر هیجان انقلابی جریانات چپ افزود.
موفقیت کاسترو و پیروزی کمونیست ها در ویتنام و … امید به پیروزی علیه شاه و ایجاد جامعه سوسیالیستی را در دستجات و احزاب مختلف چپ تقویت کرد.
اما به باور من ریشه اصلی انقلاب در مسائل سیاسی اجتماعی و استبداد مطلقه پدر و پسر داشت.
رضاخان که بشکل نامشروع به یاری انگلیس و با کودتا به قدرت رسید، از همان آغاز، به حذف تمام مخالفان (مدرس،کیخسرو شاهرخ) و حتی یاران سابق خود (تیمورتاش، سردار اسعد بختیاری، فیروز میرزا فرمانفرما و …) پرداخت، صدها نفر از فعالان سیاسی و نویسندگان از جمله گروه 53 نفر زندان و بسیاری شکنجه و کشته شدند.
این سرکوبِ ظاهرا موفقیت آمیز، توام با غصب زمین هزاران کشاورز توام با سرکوب ملل غیر فارس نفرت عظیمی علیه او ایجاد کرد که بعد از اخراج او از کشور و فضای باز سیاسی اوایل دهه بیست به ایجاد احزاب ضد پهلوی و قیام آذربایجان جهت تامین مطالبات اتنیکی و نفی استبداد منجر شد.
سرکوب قیام ها در دهه بیست و کشتار هزاران فدایی در آذربایجان و سپس کودتای 28مرداد32 ، توام با اعدام و سرکوب برخی فعالان حزب توده و دیگر گروه های ملی گرا و چپ گرا، روز بروز بر تعداد مخالفانِ پهلوی و شدت مخالفت آنان افزود.
نهایتا اصلاحات ارضی سال 42 و تلاش برای مدرنیزاسیون کشور به مخالفت اسلام گرایان (طرفداران حکومت مبتنی بر فقاهت شیعی) و متحد همیشگی شان (بازار سنتی) علیه شاه انجامید.
سه طیف کلی مخالفان (ایران گراها، چپ گراها و اسلام گرا ها) و فعالان ملل غیر فارس با روشهای متفاوت به مبارزه با پهلوی دوم پرداختند.
این مبارزات تا سال 56 به لطف درآمد عطیمنفتی مهار میشد اما بی توجهی شاه به توصیه های اقتصاد دانان در برنامه پنجم توسعه و افراط کاری های او موجب مشکلات شدید اقتصادی، کسری بودجه، تورم شدید و انفجار خشم و انقلاب در جامعه شد.
نهایتا بیماری و انفعال شاه در رفع مشکلات و فرار او از کشور به کار این خاندان پایان داد.
اما مهمترین سوال این است که چرا گروه های چپ گرا با آن همه مبارزه و ملی گراها و ملی مذهبی ها با سوابق طولانی فعالیت های سیاسی، نتوانستند قدرت را به دست گیرند؟
چرا برنده نهایی انقلاب، اسلامگرا ها بودند؟
رسول معینی راد
اگر دو ترک بهم برسند یک دولت تشکیل می دهند
مطلب ذیل چکیده و خلاصه ای از مقاله ی “نظری کوتاه بر کتاب فضایل الاتراک اثر ابوعثمان جاحظ ” به قلم استاد اندشیمند جناب آقای دکتر حسین فیضالهی وحید [ محقق،مؤلف و استاد دانشگاه ] می باشد که در شماره 23 مجله غروب به چاپ رسیده است. دکتر فیض الهی در این مقاله ضمن ارائه اطلاعات مفید در خصوص جاحظ و تألیفات ایشان بخصوص کتاب مهم “فضایل الاتراک” می نویسد:
رساله” فضایل الاتراک” یا فضیلت های ترکان، قدیمی ترین نوشته دوره اسلامی عربهاست که در زمان خلیفه” المعتصم بالله” هشتمین خلیفه عباسی و توسط دانشمند بزرگ جهان اسلام و عرب” ابوعثمان عمرو بن الکنانی البصری” (225-159) معروف و مشهور به “جاحظ” در مناقب و فضایل ترکان به رشته تحریر درآمده است، دانشمندی که حدود 350 جلد کتاب و رساله نوشته است.
جاحظ در خصوص ترک ها می نویسد:” یک ترک اگر چه به ظاهر یک فرد عادی است ولی او عین یک هنرمند آکروبات در روی زین اسب،هم دامپزشک و هم یک سوارکار ماهر است. یعنی در حقیقت “یک ترک به تنهایی یک ملت است.”( فضایل الاتراک: 100)؛ علاوه بر اینکه یک ترک یک ملت است، در ضرب المثل ها نیز آمده است: اگر دو یهودی در غربت بهم برسند یک شرکت و اگر دو ترک بهم برسند یک دولت تشکیل می دهند.
جاحظ در مورد وطن پرستی ترکان می نویسد: ترکان در بین ملل غیر عرب زبان، بیشتر از هرکسی به وطن خود وفادارند” او ادامه می دهد: وطن دوستی در هر کسی هست و این نیز عمومی و طبیعی است لکن وطن پرستی ترکان به مراتب شدیدتر است.(همانجا: 109)
جاحظ در مورد هنرهای جنگی ترکان می نویسد:” ترک ها در هنرهای جنگی به اوج آن رسیده اند. ترک ها در سواری،در روی زین اسب،وزن و در پیاده روی در روی زمین، صدا ندارند. آنچه را که سواران ما از روبه رو نمی بینند ترک از پشت سر خود می بیند. آنها دشمنان خود را بسان گوسفند و خود را مانند یوزپلنگ می دانند . بخدا اگر ترک را دست بسته به چاهی بیندازند عاقبت راهی پیدا کرده و از ته چاه سالم بیرون می آیند چون هیچ نیرنگی بر آنها [ حتی به راحتی چاه انداختن آنها ] کارساز نیست.”( همانجا : 110)
در مورد پلنگ بودن ترکان و گوسفند بودن دشمنانان ترک در شاهنامه فردوسی نیز قریب به این مضمون آمده است. زمانی که کیخسرو فرزند سیاوش بن کیکاوس و فرنگیز بنت افراسیاب(خاقان توران) نامزد پادشاهی شد مجلس اعیان و اکابر در رد صلاحیت کیخسرو استدلال کردند که چون کیخسرو از از طرف مادر ترک_زاد است پس ما با ایشان نمی توانیم آسوده باشیم چراکه فرنگیز از نژاد ترکان پشنگ / پچنک/ پلنگ است و ماهمچون “فسیله” رمه گوسفندان” هستیم فلذا:
نخواهیم شاه از نژاد پشنگ
فسیله نه نیکو بود با پلنگ ( شاهنامه فردوسی، با مقدمه محمد عباسی، جلد دوم: 138)
جاحظ در مورد راه طی شده در یک زمان مشخص از سوی یک سرباز ترک و غیر ترک می گوید:” اگر ترک با سایر سربازان غیر ترک راهی سفر گردند ترک 20 میل راه و دیگران 10 میل راه می توانند بروند.”( فضایل الاتراک: 200)؛ یعنی قدرت و استقامت و تلاش ترکان در نیل به هدف تعیین شده دوبرابر دیگر افراد و آحاد بشر است.”
جاحظ در مورد مؤدب بودن خاقان ترک در دیدار با کسری ( پادشاه ساسانیان ) و به نقل از خود می گوید: خاقان کبیر و کسری از صف لشکریان خود بیرون آمده و با هم به صحبت پرداختند و در خاتمه ناظرین صحبت های ایشان نظر دادند که در این دیدار از طر ف تورانیان(ترکان)، خاقان و از طرف ساسانیان اسب کسری مؤدب و متین بودند.(همانجا : 118)
همچنین جاحظ در مورد خوش رفتاری و احترام به حقوق اسراء در قاموس ترکان می نویسد:” ثمامه یکی از شجاعان عرب به دست ترکان اسیر شده بود و من در مدت اسارت ثمامه به دست ترکان خوش رفتاری و احترام دیدم. هیچکس را ندیدم که به اندازه ترکان به اسراء نیکی کنند و احترام بگذارند.”(همانجا : 107)
منبع: فیض الهی وحید، حسین،مقاله ی نظری کوتاه بر کتاب فضایل الاتراک ابوعثمان جاحظ، ماهنامه غروب، تبریز،شماره 23، زمستان 1400
خلیل مختاری نیا
در عصر ناصری، بر اثر خشکسالی و قحطی، بحران نان پدیدار شد. همزمان با کاهش غلات و گندم، محتکران نیز از فرصت سوء استفاده کردند و به احتکار غلات پرداختند. نتیجه، شورش در شهرهای بزرگی مثل تبریز، تهران و … بود.
شاه همزمان با مهار شورش، با ساخت انبارهای غله و سیلو، مجازات محتکران، عزل والیان نالایق و کاهش قیمت نان و غلات، مشکل را مهار کرد.
اما در دوره #مظفرالدین نیز بخاطر خشکسالی و احتکار، قیمت نان چندین برابر شد که به شورش و اعتراض منجر شد اعتراضاتی که در تشدید انقلاب #مشروطه موثر واقع گردید.
اما خشکسالی و بحران نان فقط یکی از علل قیام بود. در آن دوره خبر پیروزی #ژاپن بر ابرقدرت #روسیه و سپس وقوع انقلاب مشروطه روسیه(1905-1907)، بیش از پیش تحصیلکردگان را به ایجاد تغییر امیدوار نمود.
آشنایی این تحصیلکردگان با نظام های سیاسی و قوانین غربی که از زمان عباس میرزا آغاز و در دوره ناصری تشدید شد و به چاپ کتابهایی چون ” یک کلمه #مستشارالدوله_تبریزی و نشریاتی چون قانون #میرزاملکم_خان و اختر #آقامحمدتبریزی و …منجر و اندیشه مشروط کردن قدرت پادشاه توسط قانون و مجلس، تصویب قوانین عادلانه و ایجاد #عدالتخانه در شهرها بشکل جدی مطرح و پس از اعتراضاتی چند، بخاطر روحیه مردم دوستی مظفرالدین شاه مورد قبول او واقع شد و فرمان مشروطه امضا گردید.
اما روحیه استبدادی محمد علی شاه و زیاده روی مشروطه خواهان، به قیام تبریز به رهبری فکری #مرکزغیبی و قیام محمدولی خان تنکابنی و سردار اسعد و نهایتا فتح تهران و اخراج شاه و استقرار مجدد مشورطه انجامید.
دو عامل موثر در انقلاب مشروطه:
1- تئوری جایگزینِ حکومت موجود، یعنی اندیشه مشروط سازی قدرت شاهِ مستبد به قانون، ایجاد عدالتخانه، مجلس و …
2- نیروهای مشروطه خواه شامل اندیشمندانی چون #علی_میسیو، #جهانگیرخان_صوراسرافیل، #ملک_المتکلمین و بازوی نظامی جنبش: #ستارخان، باقرخان، سردار اسعد بختیاری و …
دستاوردهای جنبش مشروطه می توانست به #توسعه و #دموکراتیزاسیون تدریجی کشور انجامد. مجلس توانست گمرکات، مالیات و دیگر امور کشور را به یاری مستشاران بی طرف امریکایی و سوئدی نظم بخشد و مسیر توسعه اقتصادی سیاسی با وجود مشکلات هموار شد.(1911) اما این تحولات خلاف منافع روس و انگلیس بود و دوکشور با اولتیماتوم و اشغال رشت و انزلی، دولت را وادار به اخراج #شوستر و بازگشت امتیازهای استثماری نمودند و موجب تداوم بحران اقتصادی و تشدید هرج و مرج شدند.
نهایتا کودتای رضاخان-سید ضیاء با حمایت انگلیس، آخرین ضربه را بر پیکر مشروطه وارد کرد و دور جدیدی از استبداد و خفقان حاکم شد. دوره ای که نهایتا به انقلاب پنجاه و هفت منجر شد.
انقلابی که در نیمه راه تبدیل به انقلاب اسلامی شد.
رسول معینی راد
استان آذربایجان غربی و شهر اورمیه منطقه ی حساسی است. دشمن همواره چشم طمع به این استان و مرکز آن دوخته است. اگر لحظه ای کوتاه بیاییم و کنار بنشینیم ایادی بیگانگان دنبال آشوب و بلوا در این استان هستند.
تجربه چندین ساله هم این حقیقت را به اثبات رسانده است. بنابراین من به مردم این استان بخصوص به مردم عزیز اورمیه از برادران شیعه، سنی و مسیحی توصیه می کنم هرگز به سرنوشت خود بی تفاوت نباشند. اگر کنار بنشینند افرادی مثل اسماعیل سمیتقوها، عبدالرحمن قاسملوها بر آنان سیطره خواهند یافت و شما با چشم خود دیدید که این ها اگر خدای ناکرده بر این شهر و استان مسلط شوند دیگر به هیچ کس اعم از کرد، ترک و ارمنی رحم نخواهند کرد.
همانطوری که در زمان تسلط اسماعیل سمیتقو مردم از اورمیه فرار کردن، آواره ی کوهها و بیابان ها شدند. حتی در بعضی شهرها به گدایی افتادند همان سرنوشت گریبان گیرشان خواهد شد. این پس مانده های حزب دموکرات و کومله که فرزندان فکری و خلف همان اسماعیل سمیتقوها هستند هنوز هم در گوشه و کنار به کمین نشسته اند و به دنبال فرصت مناسب می باشند تا دوباره سر بیرون آورند.
چنانکه نمونه ی دیگرش را اخیرا در قضیه اوجالان خودتان از نزدیک مشاهده کردید. اینها به بهانه طرفداری از اوجالان در شهرهای مهاباد، پیرانشهر، اورمیه به خیابانها ریختند و اموال مردم را غارت کردند و خانه هایشان را تخریب نمودند و مجروحین را هم نگذاشتند به بیمارستان ببرند.»
خاطرات حجه الاسلام حسنی امام جمعه اورمیه: مرکز اسناد انقلاب اسلامی ، تهران 1384، ص: 284، ) آیا تاریخ در مورد اورمیه و استان آذربایجان غربی تکرار می شود؟ در واقع علت اصلی این مشکلات، انتصابات اشتباه و غیر مدبرانه دو سال قبل نمی باشد؟ و نهایت اینکه مردم اورمیه چقدر به سرنوشتشان حساسند؟
دکتر توحید ملک زاده
تيغی ار فتح را ضمان باشد تيغ شاهنشه جهان باشد
آن که کمتر غلام درگاهش کارفرما و کاردان باشد
آن غضنفر صلابتی کو را شيربان شاه شيروان باشد
خسرو جم نشان محمد شاه که سپاهش جهان جهان باشد
ديوان خاقان (خاقان مغفور السلطان فتحعلی شاه قاجار)
درباره تصرف کرمان روایات و گزارش های میرزا محمدرضا شیرازی و محمد تقی ساروی نزدیکترین روایات به اصل واقعه است.
در روایت میرزا محمدرضا شیرازی، که تعلق خاطر زیادی به لطفعلیخان داشت، هیچ عدد و رقمی از شمار کشته ها و نابینایان کرمان، به خصوص گزارشی از تجاوز به زنان و دختران وجود ندارد. بی گمان اگر خبر از قتل عام و تجاوز وسیع قوای آقامحمدخان به اهالی کرمان بود، گزارش می شد؛ زیرا بیان آنها نه تنها عیبی نداشت، پسندیده هم بود.
پس از او ساروی مورخ رسمی آقا محمد خان هم که یا شاهد و ناظر رخدادها بوده یا اطلاعات خود را از شاهدان دریافت کرده است، سخنی از تعداد کشته ها ندارد و به کور شدن کرمانی ها هم اشارهای نمیکند.
در واقع، سرچشمه اصلی شایعات بازمانده از کور شدن مردم کرمان در اذهان عمومی، سر جان مالکم و سر پرسی سایکس هستند که با کینه توزی به قاجاریه نگریسته اند.
اگر فاجعه کور شدن هفت یا ده هزار نفر در کرمان حقیقت داشته باشد، دست کم تا چند سال سیاحانی که از این شهر گذشته اند، با جمعیت نابینایان روبرو شدهاند و باید این پدیده تلخ، که نظر هر تازه واردی را جلب می کرد، روایت کرده باشند.
مالکم مینویسد : پاتینجر، افسری که از مسیر خشکیِ بلوچستان عازم بم شد،کله مناری را که در این شهر باقی مانده بود دیده است.[غیرمستند] اما به داستان کور شدن بیست هزار نفر در کرمان اشاره نمی کند، زیرا در این زمان دست کم باید نیمی از آنان یا یک دهم کور شده ها زنده باشند.
دکتر غلامحسین زرگری نژاد
منبع کتاب تاریخ ایران در دوره قاجاریه، تهران، انتشارات سمت، ۱۳۹۵
نکته ای در ارتباط این نقاشی: ديوان خاقان»، با نقاشی ميرزا بابا پس از ده سال آماده سازی، از طرف شاهنشاه در سال ١٨١٢ میلادی به وليعهد وقت بریطانیا [بعدها جرج چهارم] هديه شد.
تاریخ مذکر نام رسالهای است که رضا براهنی در دهه چهل شمسی نگاشت. قریب شصت سال از نگارش این رساله میگذرد اما در حوزه روشنفکری این اثر کمتر مورد مداقه قرار گرفته است.
براهنی در این رساله مدعی است که به دنبال فهم مسئله “تشتت فرهنگی” در ایران است. در فصل اول او به تمایز بین یونان و ایران اشاره میکند و نکته نغزی در باب سیر تحولات حماسه به تراژدی و نمایشنامه و فلسفه (تصور اجتماعی از جهان داشتن) میگوید.
به زعم براهنی، شاعر یونانی، با نوشتن نمایشنامه، بویژه تراژدی، تصور خود را از خانواده بر روی صحنه مجسم میکند و بدین ترتیب خانواده به مثابه “عالم صغیر اجتماع” و اجتماع به مثابه “عالم کبیر خانواده” در ذهن یونانی نقش میبندد و اندیشه یونانی صرفاً بر روی زندگی قهرمان مرد حماسه متوقف نمیگردد.
اما فردوسی نه تنها خانواده را بصورت “عالم صغیر اجتماع” ادراک نمیکند بلکه قهرمانانش را از تمامیت اجتماع و خانواده جدا میکند و در برابر چشم ما نگاه میدارد. اما چرا فردوسی چنین میکند؟
پاسخ رضا براهنی بسیار تاملبرانگیز است و اهمیت این پاسخ صرفاً محدود به زمانه فردوسی یا سبک فردوسی نیست بل حقیقتی را در باب اکنون و اینجای ما بازگو میکند که تلنگری بر رویکردهایی است که تلاش میکنند مواجهه “شعائری با فردوسی” و حتی ادبیات را در جامعه کنونی نهادینه کنند.
براهنی میگوید دلیل فردوسی برای نادیده انگاشتن تمامیت هستی اجتماعی (چه در وجه صغیر آن یعنی خانواده و چه در وجه کبیر آن یعنی جامعه) این است که در دوران فردوسی، این ارتباطات اجتماعی و روابط خانوادگی نیستند که اهمیت دارند، بلکه این “قهرمان” است که تمام رجزها، مدح و ثناها را به سوی خویش جذب میکند.
به عبارت دیگر، این نیاز مکرر جامعه ایرانی به قهرمان و عدم التفات به “امر جمعی” نکتهای است که در ضمیر ناخودآگاه جمعی ایرانیان ماواء گزیده است و براهنی در تاریخ مذکر به زیبایی آن را به تصویر کشیده بود.
به همه شما عزیزان سلام عرض می کنم دوستان من! در میان کثیری از روشنفکران و روشن بینان تورک آذربایجانی مع الاسف فقر فلسفه وجود دارد فلسفه، مادر معرفت هاست؛ سرچشمه مفکوره و آغاز اندیشیدن و فنون قالب بندی و صورت بندی اندیشه است .فلسفه نگاهی کلان به مسائل کلان است هر کجا فلسفه، قوی و توانمند باشد در انجا روشنفکری، روشنگری، عقلانیت یا راسیونالیته وجود دارد فلسفه اگر ناتوان و رنجور باشد در آنجا بیداری، حرکت،جنبش، نهضت و قیام نخواهد بود تمام جنبش ها نهضت ها در درجه نخست مسبوق به یک فلسفه قوی و توانمند هستند.
ما باید فلسفه ملی خودمان و دشمنانش را بشناسیم فلسفه ملی تورکان مسلمان، با باز تعریفی از مصطلحات به میدان می آید تا اندیشه را تقویت کند زنگار از مفکوره تورکی اسلامی بزداید. اهمیت و ضرورت فلسفه به طرح سوال و پاسخ به آن سوال است از منظری نخستین سوال فلسفه ملی تورکی اسلامی این است: تو کیستی؟ هویت، شخصیت و خویشتن خویش را بشناس و کشف کن همان که در کتب درسی شریعت به ما می آموختند : من عرف نفسه فقد عرف ربه هر کس خود یا خویش یا همان هویت خویش را بشناسد خدا را به قطع و یقین شناخته است به عبارتی هر کس هویت خود را نشناسد نمی تواند خداشناس باشد هر کس می خواهد دیندار و متشرع باشد و مقام دینی خود را حفظ کند بی نیاز از هویت شناسی نیست هر کس خودش یا هویتش را شناخت به ساحت شریعت و خداشناسی قدم بر می دارد بنابر این ملیت یا هویت شناسی که با زبان آغاز می شود پنجره ای است به سرای شریعت. قفل دروازه شریعت با کلید ملیت باز می شود بهتر است کمی راجع به هویت هم سخن بگوییم هویت از ۵ مولفه اصلی تشکیل می شود: ۱. زبان: زبانی که قومی با آن تکلم می کنند۲. دین: دینی که قومی نسبت به آن معتقد بوده و در رعایت سطوح مختلف آن دینورزی می کوشند۳. جغرافیا: اقلیمی که نیاکان قومی آنجا تاریخ آفرینی کرده اند با چنگ و دندان از آن اقلیم مراقبت کرده اند جان داده اند اما خاک نداده اند۴. تاریخ: مجموعه حوادثی که برای صیانت از آن جغرافیا نیاکان آن قوم خلق نموده اند با فراز و فرودش، شکست ها و پیروزی هایش۵. فرهنگ یا کولتور یا توره یا رسم که در اداره اجتماع به کار گرفته می شده است هر مسلمان تورک واجد ۵ مولفه هویتی است شما هر کجا بروید به هر کشور اوروپایی سفر کنید به شما خواهند گفت مسلمان اگر شما بگویی من مسلمان نیستم به شما خواهند گفت نه شما همچنان مسلمانی و از این گزیری و گریزی نیست. به تعبیر مولانا: تو یکی تو نیستی ای خوش رفیق* بلکه گردونی و دریای عمیق این ۵ مولفه در درون انسان باید به توازن برسد اگر آدمی نتواند در درون خود این ۵ مولفه را آشتی دهد به صلح و تعادل و توازن برساند نمی تواند در جامعه فضیلتی و سعادتی بیافریند به تعبیر مولانا: من که صلحم دائما با این پدر* این جهان چون جنتستم در نظر.
وقتی یک تورک مسلمان در اندرون خود نتواند میان ملیت و شریعت توازن ایجاد کند نمی تواند بیرون از اندرون خود داخل اجتماع تکانی ، جنبشی خلق کند جریان سکولاریسم متاسفانه در حرکت ملی آذربایجان با ایجاد دوگانگی کاذب میان اسلامیت و تورکیت، ملیت و شریعت، زبان تورکی و اسلام دو مولفه هویت را در اندرون آدمی به جان هم انداخته و اندرون آدمی دایما به رینگ بوکس و تاتمی بیشتر شباهت دارد مدام در کوفتن و کوبیدن همدیگر سر از پا نمی شناسند دیگر در چنین انسانی نایی و توانی برای ایجاد جنبش و حرکت و دگرگونی وجود نخواهد داشت زیرا چنین انسانی ذاتا به دلیل کشمکش درونی و کشاکش ذاتی فاقد توانایی است مباحث ایسلاملیق و تورکلوق علیه این دوگانگی ساختگی است فلسفه ملی تورکان مسلمان علیه این جدل درونی و دور بی معنای ذاتی و خلق هویت بی یال و دم و اشکم است . برداشت، نگرش و تفسیر سکولاریسمی صرف از هویت از بیخ و بن خطاست زیرا در سکولاریسم فداکاری، گذشت و مجاهدت وجود ندارد فضائلی که لازمه هر نهضت است لذا شما می بینید در تاریخ، فداییان پاکبازان، جان بدستان، جسوران از دین برخاسته اند نه از سکولاریسم یا لائیک برای این که در دین ترس و مرگ وجود ندارد هر چه هست سر به سر رو است رو ، بی باکی است و شهامت و شهادت . بی باکان، تاریخ آفرینان و تغییر دهندگان مسیر تاریخند و شهیدان هم زنده اند و پیش خدایشان طبق وعده قرآن روزی داده می شوند. باری شناسایی هویت از مصادیق امر به معروف و غفلت و جهل بدان مصداقی از منکر است لذا امر به معروف و نهی از منکر را اینگونه باید معنی کرد اینگونه باید فهم کرد.
با این مقدمه کوتاه دومین قسمت فلسفه علیه فلسفه را آغاز می کنیم: ما تا بدینجا رسیدیم که فلسفه غرب خدا را بازنشست کرد طبیعت بی صاحب ماند انسانی طمعکار، حریص، بی رحم و غارتگر پا به عرصه نهاد این انسان تازیانه زدن به طبیعت را با فلسفه فرانسیس بیکن آغاز کرد در حالی فلسفه ملی تورکان مسلمان با تاثیر پذیری از اندیشه ابونصر فارابی و ابوریحان بیرونی و تورکان باستان طبیعت را دوست و مادر اختیار می کرد این دو فلسفه در نگاه به خدا و طبیعت و اداره اجتماع رودر روی هم بودند فلسفه جدید غرب از قرن ۱۵ میلادی شروع می شود چنین فلسفه ای در عمل به فضیلت راه نیافت نمی توانست راه یابد تمام تلاش مدینه فاضله و فلسفه ملی تورکی اسلامی رسیدن به فضیلت بود فلسفه جدید غرب بدان راهی نداشت مگر فضیلت تنها در لابه لای کتاب ها ست انسانی طمعکار، حریص و غارتگر چگونه می تواند به فضیلت راه یابد؟
به تعبیر نسیمی: طمع آدم وجودوندا بغایت زشت علتدیر* قناعت نوشدارودور کی، دفع ائیلر بو علتینی
وقتی یک مفکوره ای فلسفه ای به فضیلت راه نیابد به رذیلت رسد راه بینابینی وجود ندارد و تمام فضیلت ها و ارزش های انسانی را لگد مال کند چنین فلسفه ای به دلیل عدم راهیابی به فضیلت به عدالت نیز راه نیابد زیرا عدالت ام الفضائل است فضیلت ها از رعایت عدالت و انصاف آغاز گردد وقتی عدالت نباشد آدمیان به دو دسته یونانی و بربر تقسیم شوند آدمیان و شهروندان درجه یک و دو یونانیان و شهروندان درجه یک برای آقایی آفریده شده اند ولی بربرها و شهروندان درجه دو برای نوکری به ان قوم . دوستان! قریب به ۵ قرن است این اندیشه در غرب حکمرواست از دل این اندیشه در نتیجه تخریب و تازیانه طبیعت، غارت ثروت دیگر مملکت ها هم بیرون آمد دوشیدن تمام وارلیق و ثروت و …ملل دیگر از ارمغان ها و تحفه های فلسفه جدید غرب است.
لذا می بینیم با تعابیری چون استعمار، استثمار و استحمار به میدان آمدند جنایاتی که انگلیس علیه هند و ایران مرتکب شد، جنایات ایتالیا در لیبی، فرانسه در الجزایر و تمام آفریقا، جنایات آمریکا در ویتنام و افغانستان و عراق …از نتایج عملی فلسفه غرب است که کاملا عامدانه قاصدانه صورت گرفته است. اینان برای دلربایی از روشنفکران ممالک اسلامی خصوصا عثمانی و قاجار به خلق ایسم هایی پرداختند کاپیتالیسم، لیبرالیسم، مارکسیسم، کمونیسم، سوسیالیسم، برای کسانی که دستشان به دهنشان می رسید و طالب تجارت و امنیت بودند لیبرالیسم و کاپیتالیسم را به میان آوردند برای دیگر افراد اجتماع که ثروت و سرمایه کافی نداشتند و در اندیشه سیر کردن شکم بودند سوسیالیسم و مارکسیسم و کمونیسم را میان کشیدند باهم کار کنیم باهم بخوریم و همه برادر و برابریم و …برای کشف اسرار درون و فنون تصمیم سازی و داشتن اختیار در ساختن ماهیت خویش اگزیستانسیالیسم را در انداختند می بینید چقدر دلرباهستند ولی این ظاهر قضیه بود زیرا از دل تمام این مکاتب جز جنایت و غارت و رذیلت و بی عدالتی و ظلم چیزی بیرون نیامد هدف کاملا روشن بود عرب و تورک و اسلام سه ضلعی که می باید توسط این ایسم ها و دیگر ایسم های برخاسته از این فلسفه چون ناسیونالیسم عرب و سکولاریسم و …مورد هجوم واقع می شد. پانتورانیسم را یک فیلسوف یهودی مجارستانی به نام ارمینوس وامبری و پانتورکسیم را یک فیلسوف یهودی فرانسوی به نام کئون کوهن به خاطر شکاف و از هم پاشیدگی جهان تورکی اسلامی ابداع کردند و تمام این ایسم ها توسط شعوبیه وارد ممالک اسلامی شدند و در بیرون کنترل می شوند.
دکتر عبدالغفار بدیع