مطالب زیر به زبانی ساده و عامه فهم بیان شده است
◀ من کیستم؟ از کجا آمده ام؟ به کجا خواهم رفت؟ به چه که و کجا تعلق دارم؟
پاسخ این سؤال ها را که در کنار یکدیگر بگذاریم به تعریف هویت می رسیم.
هر انسان هویتی دارد، این هویت دربرگيرنده : خانواده، زبان، دین و آیین، زادگاه و سرزمین، تاریخ، ایدوولوژی، سنت هاو ارزش ها، باور ها و رفتارها، دانش و فنون انسان می باشد .
انسان با تکیه بر هویت خود است که می تواند با جوامع اطراف خود ارتباط برقرار کند. و هنگامی که هویت های فردی در کنار یک دیگر قرار گیرند یک هویت جمعی یا ملی را به وجود می آورند. اکنون انسانی را بدون هویت تصور کنیم، یعنی انسانی که هیچ یک از موارد ذکر شده در بالا را ندارد. سپس جامعه ای را تصور کنیم که از اجتماع انسان هایی تشکیل شده است که هویتی ندارند، یعنی نمی دانند که هستند از کجا آمده اند به کجا تعلق دارند و هدفشان چیست. و حال این جامعه را در کنار جوامعی تصور کنیم که دارای هویت، پیشینه و تکیه گاهی قوی هستند و هدف مشخصی را دنبال می کنند. یک جامعه بی هویت در مقابل چنین جوامعی آیا چاره ای جز مطیع بودن و فرمانپذیری و تسلیم دارد؟ در آخر نیز نابودی انتهایی است که به آن می رسد. پس هویت یک جامعه ضامن بقاء و پشتوانه ای برای پیشرفت جامعه است و باعث می شود جامعه بجای اینکه تاثیر پذیر از جوامع دیگر باشد بر آنها تاثیر بگذارد. جامعه ای که هویت نداشته باشد و یا هویت خود را از دست بدهد هیچ پیشرفتی را نمی توان برایش تصور کرد و جامعه بدون پیشرفت مانند آب ساکنی است که چاره ای جز گندیدن و نابودی ندارد.
اکنون بیابیم تعاریف بالا را در غالب خود تصور کنیم.
من یک انسان هستم. دارای زبان، دین و آیین، زادگاه و سرزمین، تاریخ، ایدئولوژی، سنت ها و ارزش ها، باورها و ارزش ها، دانش و فنونی هستم که هویت مرا شکل می دهند عواملی که هویت مرا تشکیل می دهند مانند زنجیر به هم وصل هستند و بر یکدیگر تاثیر می گذارند.
تصور کنید بخواهند زبان مرا نابود کنند. نابودی زبان من در نتیجه باعث نابودی فرهنگ من می شود و اگر فرهنگ من نابود شود تاریخ من نیز فراموش می شود زیرا فرهنگ من برگرفته از تاریخ من است. اگر تاریخ من فراموش شود ارزش ها، آرمان ها و باور های من نیز از بین میرود. زیرا همه این ها از تاریخ من به من رسیده. در نتیجه من به انسانی تبدیل می شوم که کاملا هویت خود را از دست داده ام و هیچ شناختی از خود ندارم. قضیه از آنجا جالب تر می شود که بخواهند هویت خود را نیز در منه بی هویت القا کنند در این حالت است که من به یک انسان کاملا مطیع فرمانپذیر و تسلیم محض تبدیل می شوم که هیچ اختیاری از خود ندارم.
از کنار هم قرار گرفتن این -من- های بی هویت -ما-یی تشکیل می شود که به علت بی هویتی -من- ها هیچ هویت و پشتوانه ای ندارد. برای این – ما- هیچ پیشرفتی را نیز نمی توان تصور کرد پس در نتیجه جامعه من چاره ای جز نابودی ندارد و این یعنی نابودی من…
محمد عینی