این اصراری که برخی دارند تا “زبان اصلی” آذربایجان را پهلوی و آذری و ارمنی معرفی کنند و بگویند ترکی نیست بخشی از پروژه نوباستانگرایی در ایران است.
اما در اینجا نکته ایی وجود دارد که مروجان این جریان یا از آن غافلند یا عامداً به آن دامن می زنند و آن مسئله “دین” در آذربایجان است. اگر منطق این جریان نوباستانگرا را تا انتهایش برویم می توانیم اینگونه استدلال کنیم که “مذهب اصلی” آذربایجان تشیع نبود بل “مذهب تسنن” بود و اگر کمی هم بخواهیم به “اصل گذشته تر آذربایجان” برگردیم می شود گفت “دین آذربایجان” اسلام هم نبود بل مسیحیت و زرتشتیت بوده است.
حال اگر اینطور است چرا فقط به دنبال تغییر زبان در آذربایجان باشیم بل مذهب و سپس دین را هم به اصل اصلیش برگردانیم تا به خلوص کامل پهلوی باستان برسیم.
اما کمی تامل کنید و این پرسش را مطرح کنید که چرا فقط در آذربایجان به دنبال “زبان و مذهب و دین اصیل” باید برسیم؟ چرا در کل ایران این منطق نوباستانگرایی را که در برخی نهادها ماواء کرده دنبال نکنیم؟ به عنوان مثال، چرا در خراسان به دنبال احیای معابد بودایی و زنده کردن بهارها نرویم؟ یا در اصفهان به دنبال احیای آتشکده ها نرویم تا ایرانی اصیل بشویم؟
به نظر من، جریان نوباستانگرایی مانند سلف خود (باستانگرایی) به دنبال امحای تشیع و اسلام و نابودی نهاد روحانیت در ایران است اما این پروژه هزینه های سنگینی برای باستانگرایان داشت و از این روی نوباستانگرایان ظرافت بیشتری به خرج داده اند و به جای اینکه مانند سید احمد کسروی بر علیه “شیعه گری” بنویسند بر علیه “زبان ترکی” (که زبان حکومت شیعی از زمان تاسیس صفویه در فلات ایران و مرزهای فرهنگی ایران بوده است) می نویسند و جالب است که پانترک ها هم برای دفاع از زبان ترکی سراغ اقوام اغوز می روند و این در حالیست که محمل شیعی در زبان ترکی در حکمت شاه اسماعیل صفوی متبلور شده است و ریشه اش در آموزهای عرفانی و حِکمی شیخ صفی الدین اردبیلی است و نوباستانگرایان دقیقاً این زبان (که نماد تشیع است) را می زنند.
البته نکته دیگری هم در اینجا وجود دارد که جریان نوباستانگرایی به دنبال آن در آذربایجان است که شاید خودشان هم به ابعاد عمیق و ژئوپلیتیک آن آگاهی ندارند و آن این است که اگر هویت آذربایجان ترکی (بخوانید شیعی) نیست بل فهلوی بوده است و اگر بتوانیم کمی عقب تر از ابن حوقل برویم و مانند یحیی ذکاء و ژاله آموزگار به هویت اصلی تر آذربایجان که مسیحی بود برسیم (و از قضاء آثار و ابنیه ها و زیارتگاه های مسیحی با گرایش کلیسای ارامنه هم در آن یافت میشود) آیا بهتر نیست حالا که توانستیم “زبان اصیل آذربایجان” را احیاء کردیم آنگاه “دین اصلی آذرآبادگان” را هم همانطور که جریان نوداشناکسیون آرزو دارد احیاء کنیم و ارمنستان بزرگ را به عنوان حائل بیافرینیم همانگونه که خانات ایروان را که یکی از اجاق های شیعی (با زبان ترکی آذربایجانی) بود را منحل کردند و اکنون پس از یک سده وارثان داشناک ها با ادبیات به ظاهر ایراندوستانه علیه کانون تمدن تشیع حرکت می کنند؟
این نکته ها بخشی از طرحواره ای است که به زودی در کتاب در دست چاپ با شما در میان خواهم گذاشت.
سیدجوادمیری