برای علی دایی و علی داییها
درباره علی دایی چندین بار واکنش انتقادی نوشته ام. این نوشته را در جواب به انتقادهای برخی از هم استانیها می نویسم. نمی خواهم مدام درباره دایی حرف هایی بزنم که حمل بر غرض ورزی شود؛ آنگونه که بیشتر دوستان یا مخالفان فکر بنده در اردبیل از آن استنباط می کنند و فکر می کنند من چون {از ایل} شاهسئونم به خاطر برخی اتفاقات تاریخی بدبینانه به شخصیتهای اردبیل نگاه می کنم. اولا فقط یک ابله یا یک {خود}آذری{پندار} تفرقه افکن می تواند چنین فکر دشمن شادکن داشته باشد. اگر دیدید که یک نویسنده ای مدعی دفاع از آذربایجان چنین افکاری دارد مطمئن باشید این آدم دشمن سرسخت تورک و این منطقه است .هیچ فعال مدنی و ملی را در آذربایجان و در کل کشور نمی توانید پیدا کنید که چنین مطالبی را با چنین انگیزه ای بنویسد و یا به دفاع از آن برخیزد. من از مسئولان و مدیران اردبیل نقدهای تندی کرده ام، به این خاطر که برای اردبیل نگرانم. اردبیل جولانگاه برخی از مدیران و شخصیتها است که می خواهند از این شهر دژی برای ایرانشهر ها ،پان تالشها و {خود} آذری{پندار}ها بسازند. این اتفاق نگران کننده است. زیرا گیلان منتظر بلعیدن این استان است و اگر مقاومت مدنی در مقابل {خود}آذری{پندار}ها و پانتالش ها صورت نگیرد این اتفاق خواهد افتاد. این نگرانی طبعا خواسته یا ناخواسته ما را به سمت موضعگیری علیه اقدامات و افکار علی دایی نیز سوق داده است؛ اگر نگاه درستی صورت گرفته باشد. موضعگیریهای مداوم علی دایی در دفاع از تفکر ایرانشهری از روی تصادف و اتفاق نبوده است. دایی، هر وقت مشکلی یا اتفاقی در آذربایجان رخ میدهد که مردم آذربایجان مجبور به دفاع از خود می شوند، زود دست به واکنشهای عکس آن می زند! که نشان دهد او مخالف این جریان هست. این خود گویای همه چیز است. لازم است به یک خاطرهای اشاره کنم که در دانشگاه رخ داد و در این کانال دوستان دوره دانشگاه حضور دارند و شاهد ماجرا نیز بودند. من به خاطر دایی یکبار آن هم در خوابگاه دانشجویی درگیری فیزیکی با یک مازندرانی داشتم که کم مانده بود این درگیری به یک نزاع دسته جمعی بین تورکها و مازندرانیها تبدیل شود. در حین بازی تیم ملی ایران با کره جنوبی( ممکن است کشور دیگری باشد دوستان اگر به یاد دارند تذکر دهند) دایی یک فرصت را در زمین بازی از دست داد. دانشجویی که جلوی ما نشسته بود به ایشان فحش قومی داد. من طاقت نیاوردم و جواب ایشان را دادم .سالن تلوزیون به یکباره متشنج شد و با هم گلاویز شدیم. طولی نکشید که دانشجویان آذربایجانی همه جمع شدند و می خواستند این آقا را از اطاق بیرون بکشند و کتک مفصلی به ایشان بزنند. در نهایت با میانجیگری یکی از دوستان ما و دوستان مازندرانی وی، مانع این نزاع شدند، در اطاق ما دوستی بود از لرهای بختیاری. ظاهراً ایشان از صحبتهای ما در مورد وی دست پا شکسته یک چیزهای را جمع جور کرده بود، و پیش این آقا رفته وی را به شدت ترسانده بود. این دوست لر ما خودش به من گفت، شما و دوستانتان بوچاخ-بوچاخ می گفتند و من هم رفتم به ایشان گفتم که بعید است زنده بماند و تورک ها او را قیمه-قیمه خواهند کرد. یهو دیدم این آقا وارد اطاق شد من فکر کردم قصد دارد دوباره با من درگیر شود ولی او هی معذرت-معذرت می گفت. منهم گفتم تورکها چنین قصدی ندارند، البته تذکر دادم اگر این توهینها را تکرار کند بعید است دفعه بعدی اینقدر خوش شانس باشد. برخی از دوستان بعدها از من گلهمند بودند که چرا نگذاشتید این آدم شدیدا تنبیه شود که البته حرف درستی بود، ولی خود این آقایان بعدا به کلی از این راه بریدند. یکی از آنها فردی بود که بعداً در دوره اصلاحات مقام و پست بزرگ دولتی به دست آورد و آذربایجان گرایی و تورکچولوک را کنار گذاشت و جذب دولت شد. من باوری به تندروی نداشتم چون فکر می کردم موضوع توهین تنها بسته به یک فرد یا گروه نیست بلکه یک ساختار است. بسیار عجیب است که برخی از همان دوستان بعداً من را نصیحت می کردند دست از این تورکبازی بردار! در حالیکه متوجه نبودند مسئله توهین به عنوان یک مشکل ساختاری برای من مطرح است. امروز که نگاه می کنم می بینم،این طیف نیز دست کمی از دایی ندارند. بی سوادی ذاتی، سطحینگری، شخصی کردن مسئله همیشه آنها را تابع قدرت و منفعت کرده است. علم آنها از اول ربطی به جامعه و اطراف نداشت. تمامی آموختههایشان تبدیل به ابزار بود برای منفعت شخصی، شبیه شاه مایدس بودند که به هر چیزی دست می زد تبدیل به طلا می شد. مایدس به طلا می اندیشید و فکر می کرد شیوه زندگی همین است. اما یک روز فرزند دلبندش را به آغوش کشید و دید تبدیل به طلا شده است. آن وقت فهمید زندگی بیشتر از این ابزار در خود ارزشهای {دیگری} دارد .البته مایدس فهمید ولی خیلی ها هستند که تا آخر عمر هیچ چیزی نمی فهمند.
✍️: بهنام کیانی-اجیرلی